اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  مازندران

چند روایت از ستارگان سرخ دیار علویان/ اول سوره والعصر را بخوان!

نگذاشت حرفم تمام شود و گفت: «آفرین، اول سوره والعصر را بخوان تا صبر مادر زیاد شود و بعد به سؤالات آنها پاسخ بده، یادت نرود حتماً بگو افتخار می‌‌کنم، برادرم به شهادت رسیده است».

چند روایت از ستارگان سرخ دیار علویان/ اول سوره والعصر را بخوان!

خبرگزاری فارس، مازندران ـ حماسه و مقاومت|خاطرات شهدا و رزمندگان همواره درس‌های آموزنده‌ای است که هرچند ساده، اما نقشه راهی سرنوشت‌ساز است برای تجلی انسانیت، گاهی خاطرات احساسی و عاشقانه‌اند و گاهی نیز پندآموز.

در ادامه خاطراتی از این دست، تقدیم مخاطبان می‌شود.

* حجاب اسلامی‌ خود را کاملاً حفظ کنید

شهید غلامعلی پُلی خیلی قانع، کم‌خرج و ساده‌زیستی در همه زندگی‌اش به‌خوبی مشهود بود، ظاهری ساده و بی‌تکبر و بی‌آلایش اما آراسته، مرتب و تمیز داشت. در کارهای خانه کمک می‌‌کرد، در همه صحنه‌هایی که انقلاب به او احتیاج داشت، حاضر بود و قبل از پیروزی انقلاب در تظاهرات همراه دوستانش شرکت می‌‌کرد تا جایی که چندین‌بار توسط مأموران حکومت ستمشاهی مورد تعقیب قرار گرفت و یک‌بار با سیم کابل برق او را کتک زدند.

با گروهک‌ها و ضدانقلابیون به‌شدت مخالفت و مقابله می‌‌کرد و با هوشیاری همراه افراد حزب‌اللهی در کانون حزب‌الله ساری به مقابله با آنان در زمینه‌های مختلف می‌‌پرداخت تا جایی که یک‌بار با تیغ موکت‌بُری لباس‌هایش را پاره کردند.

در وصیت‌نامه‌اش هم نوشت: وصیت من به زنان این است: همه‌جا حجاب اسلامی‌ خود را کاملاً حفظ کنید، چون‌که: ای زن به تو از فاطمه این‌گونه خطاب است، ارزنده‌ترین زینت زن حفظ حجاب است.

راوی: مادر شهید

* دوستی برای همین روزهاست

به باغ رفت و مقداری میوه چید؛ این اولین‌بار نبود که میوه‌ها را به همراه مقداری پول برای کسی می‌‌برد، گاهی مبلغی هم از ما می‌‌گرفت و روی آنها می‌‌گذاشت.

روزی از او پرسیدم: «غلامحسین! این‌ها را برای چه کسی می‌‌بری؟»

پاسخ داد: «به تازگی با چند زندانی آشنا شده‌ام که از سر فقر و بیچارگی فریب خورده و به این روز افتاده‌اند. دوستی برای همین روزهاست، باید به آنها کمک کنم تا دیگر فریب نخورند».

روزی که پیکرش را به خاک می‌‌سپردیم، همه آن دوستان به‌صورت دسته عزاداری در مراسمش شرکت کردند و برای از دست دادنش به سوگ نشستند.

راوی: علی‌محمد هدایتی

شهید غلامرضا هدایتی ـ متولد ۱۳۴۲ آمل ـ شهادت ۱۳۶۰ هزارسنگر آمل

* انسان به عملش شناخته می‌‌شود

بسیار ساده لباس می‌‌پوشید و هیچ‌گاه به‌دنبال مدگرایی نبود، لباس‌هایش همیشه جزو ارزان‌قیمت‌ترین لباس‌ها به‌شمار می‌‌آمدند.

روزی به او گفتم: «عباس جان! چرا مانند جوان‌های دیگر، لباس‌های شیک نمی‌‌پوشی؟»

خندید و در جوابم گفت: «تو هم به چه چیزهایی فکر می‌‌کنی! انسان به عملش شناخته می‌‌شود، نه به لباسش».

راوی: خانم رامیان رستمی‌

شهید عباسعلی رامیان ـ متولد ۱۳۳۴ بهشهر ـ شهادت ۱۳۶۴ هورالعظیم

* اطاعت از فرمانده واجب است

وقتی قایق‌های خط شکن زدند به خط دشمن، رزمندگان پریدند داخل آب و از سیم خاردار و موانع خورشیدی دشمن و از دیوارهایی که توسط بدنه نخل‌ها و گونی‌های خاک در لبه اروند درست شده بود عبور کردند و با دشمن درگیر شدند.

در همین گیر و دار عبور یکی داخل قایق نشسته بود و حرکت نمی‌کرد، فریاد زدم: «برادر! بلند شو، حرکت کن! چرا نشسته‌ای؟»

به سختی بلند شد و گفت: «پام تیر خورده، دارد جدا می‌شود».

او را بوسیدم و گفتم: «بنشین!»

گفت: «نخواستم وقتی صدای فرمانده‌ام را شنیدم که دستور حرکت داد اطاعت نکرده باشم، امام فرمود: اطاعت از فرماندهان واجب است. هر فرماندهی به صورت سلسله مراتب وصل می‌شود به اولین کسی که امام او را منصوب کرده است».

صبح وقتی بدن مجروحان را برای انتقال آوردند، پیکر آن بسیجی دلاور را دیدم که بر اثر گلوله آرپی‌جی دشمن کاملاً سوخته بود.

راوی: سردارعلیجان میرشکار از فرماندهان لشکر ویژه ۲۵ کربلا

* ما باید این‌طور عمل کنیم 

به فرماندهی حوزه ٣ زراندیش منصوب شده بود، به‌منظور بازدید از آنجا وارد حیاط شدم، در ابتدای پله‌ها، ده، دوازده جفت پوتین به‌طور منظم کنار هم چیده شده بود.

از پله‌ها بالا رفتم و وارد اتاق شدم، در کمال تعجب دیدم فقط دو نفر نشسته و مشغول کارند، پرسیدم: «آقای علی‌نژاد! شما دو نفر هستید اما تعداد پوتین‌ها بسیار بیشتر است».

در پاسخ گفت: «حاج آقا! ما باید به‌صورتی عمل کنیم که دشمن فکر کند تعداد نفرات‌مان زیاد است و هرگز حریف ما نخواهد شد».

راوی: محمدیوسف سلطانی

شهید رسول علی‌نژاد ـ متولد ۱۳۳۶ بهشهر ـ شهادت ۱۳۶۴ فاو

* کبوتر سفید

مسعود یک کبوتر سفید از قائمشهر همراه خودش آورده بود و هر جا که می‌رفت، کبوتر را با خودش می‌برد.

قبل از عملیات والفجر از من قول گرفت، اگر شهید شد، کبوتر را به خانواده اش تحویل دهم و به آنها بگویم: «مسعود وصیت کرد که این کبوتر سفید را روی تابوتش بگذارید و بعد از دفن، آزادش کنید».

قول دادم هرطور شده، به شرط زنده بودن، خواسته‌اش را عملی کنم.

مسعود شهید شد، به سمت قائمشهر به راه افتادم، به درب خانه مسعود رسیدم، زنگِ درِ خانه را زدم، زن کهنسالی، در را باز کرد، با دیدن کبوتر سفید، فهمید که مسعود شهید شده است.

وصیت مسعود را برای مادرش تعریف کردم، پیرزن رو به آسمان، خدا را شکر کرد و کبوتر را از دست من گرفت.

کبوتر روی تابوت مسعود بود و بعد از تدفین، طبق وصیت، آن را به آسمان پرواز دادند.

شهید مسعود شیرافکن

راوی: جانباز و آزاده شهید نورالله فردوسی

* اول سوره والعصر را بخوان

در آن روزها من ۱۵ سال بیشتر نداشتم اما خوب به‌خاطر دارم که پایش شکسته بود و آن را گچ گرفته بودند. به ناچار در خانه مانده بود ولی آرام و قرار نداشت.

از من پرسید: «خواهر جان! اگر روزی شهید شوم و خبرنگارها برای مصاحبه به نزد تو بیایند، به آنها چه خواهی گفت؟»

می‌‌گویم: «بسم رب‌الشهدا و الصدیقین؛ من خواهر شهید سیدحمید حسینی می‌‌باشم و ...».

نگذاشت حرفم تمام شود و گفت: «آفرین، اول سوره والعصر را بخوان تا صبر مادر زیاد شود و بعد به سؤالات آنها پاسخ بده، یادت نرود حتماً بگو افتخار می‌‌کنم برادرم به شهادت رسیده است».

روزها گذشت و وقت رفتن فرا رسید، عکسی را از جیبش بیرون آورد. آن را به من داد و گفت: «این عکس را در چمدانت بگذار و هنگامی که خبر شهادتم به شما رسید، آن را به مادر بده تا برای مراسم تدفینم به‌دنبال عکس من نگردد!»

راوی: سیده‌نرگس حسینی

سردار شهید سیدحمید حسینی ـ متولد ۱۳۴۱ بهشهر ـ شهادت ۱۳۶۳ پیرانشهر

انتهای پیام/۳۱۴۱/ح/ح

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول