خبرگزاری فارس از تبریز، معصومه درخشان : هنوز هم صدای حاج رضا در گوشم است، ۱۰، ۱۲ سال پیش بود در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز در مراسم غبارروبی مزار شهدا با آن صدای رسا و با صلابت شعر میخواند و به جوانان دهه سوم انقلاب میگفت"نسل بعداز نسل من، مبادا زمان شهدا را با خود ببرد من و شما عقب بمانیم. مبادا یادمان برود امنیت خود را مدیون خون سرخ کدام آلالهها هستیم".
حاج رضا رضوانی با چند بیت شعر با آن صدای رسا در ذهنم ثبت شد تا اینکه در اولین روزهای مهرماه سال ۹۸ همزمان با هفته دفاع مقدس برای تهیه یک گزارش در منزل شخصی به دیدارش رفتم. با وجودی که کسالت داشت ولی با مهربانی و گشادهرویی پذیرایم شد.
در کمال ناباوری دیگر از آن صدای رسا و با صلابت خبری نبود. صدایش گرفته و محزون بود. سرفههای خشک و خشکی گلو امانش را بریده بود هر چند به سختی حرف میزد ولی مشتاق تعریف کردن از شهدا و رزمندگانی بود که در هشت سال دفاع مقدس آسمانی شدند و در جواب بانوی مهربانش که میگفت، " حاج رضا دورت بگردم آرام باش و استراحت کن و کمتر حرف بزن" با لبخند گفت،" این خانم خبرنگار از راه دوری آمده است و نمیتواند هر روز بیاید و برود، باید گزارش او کامل شود".
حاج رضا از دیروز که خبر آسمانی شدنت را شنیدم دلم برایت تنگ میشود، رفتنت چقدر زود بود، سینهات پر از حرفها و ناگفتههای هشت سال دفاع مقدس بود.
آن روز گفتی از این برخی برنامهها و مطالب آبکی که در مورد دفاع مقدس میسازند حالت به هم میخورد و دلت به درد میآید.
گفتی، گوشی میخواهم که ساعتها بنشینم و تعریف کنم و من هم سه ساعت تمام حرفهایت را به گوش جان شنیدم و قرار گذاشتیم بار دیگر بیایم و دوباره قصه مجنون را برایم تعریف کنی، قصه نیرازهای اروند، خاک پاک شلمچه، طلائیه و دو کوهه را، گفتی سری بعد میگویم.
گفتی، در تمام این خاکها خاطره داری و روایتهای جگرسوز. آخر من که مستمع خوبی بودم و ساعتها پای حرفهایت نشستم. چقدر رفتنت تلخ به باور مینشیند.
آن روز دلت پر از آه بود، گفتی سینهات پر از درد است، درد آنهایی که شهدا را دیدند ولی حالا به راحتی پا روی خون سرخ شهدا میگذارند، گفتی، دلت پر از ناگفتههای جنگ است ولی هنوز زمانش نرسیده است آنها را بازگو کنی.
گفتی، در جبههها از رزمندگان گزارش میگرفتی و آنها حاضر به مصاحبه نبودند، به دلت برات میشد که آنها نوربالا میزنند و به دیدار ملائک آسمانی میروند.
گفتی، این نوربالا زدنها مشتاقت کرد تا هر طور شده از آنها گزارش و فیلم بگیری. حالا آرشیوت پر از مصاحبه، فیلم و گزارش از ۱۰ هزار رزمنده دفاع مقدس است که عکسهایشان را نشانم دادی و تاکید کردی هر کدام از اینها سند افتخار و اقتدار ما هستند.
۳۰ سال در رسانه زحمت کشیدی، نه اینکه پشت میز بنشینی و نامههای ریاستی امضا کنی بلکه در خط مقدم رسانه بودی، در عملیاتهای مختلف قلم، میکروفن و دوربین به دست حاضر بودی. آنجا که در عملیات کربلای ۴ تنها گزارشگر منطقه بودی و زیر آتش سنگین دشمن اولین خبر و گزارش این عملیات را ارسال کردی و زمانی که در عملیات والفجر محافظ و طلق دستگاه ضبط " ناقرا" شکست تعبیر کردی " انگار همه دنیا را از دست دادی".
تهیه و تولید هزاران ساعت برنامه رادیویی و تلویزیونی هشت سال دفاع مقدس در کارنامه رسانهایات به چشم میخورد و بر پایه همین تجربیاتت بود که مسوولیت رسانهای رزمایش عاشورای سه در مناطق استراتژیک خلیج فارس را بر عهده گرفتی و انجام دادی.
حاج رضا از دیروز که خبر تلخ رفتنت را شنیدم حال دلم گرفته است. مدام خاطره آن روز و درد دلهایت را با خود تکرار میکنم. یادم نمیرود وقتی از دوستان و همرزمان شهیدت سخن گفتی غمی عجیب بر دلت نشسته بود، بغض در گلو و اشک در چشم مجال سخن گفتن نمیداد. اما همه تلاشت این بود جز به جز و خاطره به خاطره برایم از جبههها بگویی، از رشادت رزمندگان و شهدا تا کمک آن پیرزن روستای مایان که تنها داراییاش که سه تخم مرغ بود و آورده بود تا آنها را به جبههها بفرستد.
چقدر دلتنگ دوستان شهیدت بودی و میگفتی کاش زمان به عقب برگردد و تاریخ بایستد و ما دوباره بتوانیم آنها را در آغوش بگیریم و بگوییم شماها نروید، شما برای آینده این کشور بمانید.
حاج رضا چقدر خوب شهدا را شناخته بودی و چقدر زیاد سفارش کردی و گفتی،" خانم خبرنگار به جوانهای نسل سوم و چهارم انقلاب بگویید شهدا را بشناسند، شهدا نشانی ما هستند تا بیراهه نرویم، گفتی، بنویس این مسوولان باید دائرةالمعارف جنگ را بشناسند، این مسوولان خود را به شهدا نسبت ندهند و اگر دنبال نسخه شفابخش برای مشکلات کشور هستند، بروند بسیجیان شهید را بشناسند".
جهادگر فرهنگی رسانه، حرفهای آخرت مسوولیت همه ما را سنگینتر میکند، آنجا که گفتی،"جبهه فرهنگ تعطیلبردار نیست، بعد از جنگ خیلیها به خانه خود رفتند ولی ما بهعنوان جهادگر فرهنگی به خانه نرفتیم چون سنگر فرهنگ به سرباز فرهنگی نیاز دارد و ما سرباز فرهنگ باقی ماندیم.
حاج رضا مگر میشود فراموشت کرد تو مهمان خانههایمان بودی در روزهایی که ترس از بمبارانها، اضطراب و وحشت ما را به پناهگاه میکشاند. تو قاصد خوش خبر مادران انتظار بودی، در سالهای ترس و وحشت وقتی در برنامه " پاسدار سسی" مهمانخانهها میشدی و صدای رزمندگان را برایمان پخش میکردی دستهای دعای مادران به آسمان بلند میشد و دعاگویت بودند.
حالا این منم با خود زمزمه میکنم کاش زمان به عقب بر میگشت و بار دیگر میآمدم و حرفهای دلت را از شهدا و رزمندگان میشنیدم، من مستمع خوبی برای گنجینههای دلت بودم.
انتهای پیام/ ۶۰۰۲۰/س