اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  همدان

چرخ‌های کهنه‌ای که هنوز می‌چرخند اما سرگردان!/ «دست‌های خالی»...

اینجا میدان شهداست؛ دور تا دور میدان چرخ‌های خالی سرگردان می‌چرخند و مردانی با ابهت و آبرومند را به دنبال لقمه نانی از این طرف میدان به آن سوی میدان می‌کشاند، اما دریغ از ....

چرخ‌های کهنه‌ای که هنوز می‌چرخند اما سرگردان!/ «دست‌های خالی»...

خبرگزاری- فارس همدان؛ خبرنگار که باشی گاهی به تحریردرآوردن آنچه دیدی سخت‌ترین کار دنیاست، قلم در دستانت می‌چرخد و نوشتن آغاز و چند جمله یادداشت می‌شود اما پس از لختی همه آنچه نوشتی را پاک می‌کنی و دوباره از سر می‌نویسی اما باز هم دلت قانع نمی‌شود و آنقدر نوشته‌ها را پاک می‌کنی تا قلم در برابر حزنی بزرگ زانو بزند و بالاخره چشم‌ها را  تسلیم کند تا چشمه اشک جاری شود.

امروز نه گوشم طاقت شنیدن داشت و نه چشمم طاقت دیدن، اما حقیقت تلخ با ندیدن و نشنیدن من فراموش نمی‌شود همچنان در کف خیابان‌ها  و زیر پوست زیبای شهر همدان در جریان است.

قناعت، راضی بودن به رضای خدا، سادگی، مهربانی و خونگرمی از ویژگی‌هایی بود که علیرغم دستان خالی در اولین نگاه آن را به مخاطب منتقل می‌کردند، اغلب پدربزرگانی بودند که جای آنها کنار سماور ذغالی زیر کرسی یا گوشه‌ای از حیاط کنار شمعدانی‌ها بود تا با کتابی کودکانه و نوایی گرم قصه ای را بخوانند و نوه‌های دختری و پسری طعم ابدی محبت پدربزرگان را از یاد نبرند، اما آنها لحظه به لحظه زندگی غم نان دارند و آنچه به یاد ندارند لختی استراحت و دور هم بودن است حتی تصورش هم برای پدربزرگان قصه ما غیر ممکن است.

غم نان، زن و بچه مریض، اجاره خانه و دغدغه‌های قرض و قوله که داشته باشی، نه سماوری می‌ماند تا زمستان در کنار آن زیر کرسی در قیلوله‌ای با صدای جیغ و شادی نوه‌های خود برخیزی نه حیاط و شمعدانی در تابستان که کنار آن قصه «کدو قلقل‌زن» و «حسنی نگو یه دسته گل» را واگویه کنی.

اینجا میدان شهداست؛ دور تا دور میدان چرخ‌های خالی سرگردان می‌چرخند و مردانی با ابهت و آبرومند را به دنبال لقمه نانی از این طرف میدان به آن سوی میدان می‌کشاند.

گاهی چنان خسته و ناامید می‌شوند که گوشه‌ای زیر نور سوزان خورشید بر چرخ خود تکیه داده و کلاهشان رو به وقت ندیدن واقعیت زندگی‌شان روی صورت می‌کشند و لحظه‌ای به ظاهر آرام می‌گیرند.

حتماً در هیاهوی روزمرگی و هنگام تردد از میدان شهدا و خیابان‌های اطراف به چشمتان خورده همان مردان چرخ به دست را می‌گوییم، کار آنها جابه جا کردن وسایل سبک و سنگین خودروهای سواری و سنگین از این مغازه به آن مغازه یا از این گاراژ به آن گاراژ است.

هرچند در حین رفت و آمد و کسادی کار و بی‌رونقی بازار گاهی هم کارتن جمع می‌کنند، زندگی شوخی ندارد و آنها باید اگر شده یه لقمه نان با خود به خانه ببرند تا مبادا.....

تلاش و تکاپوی روزانه عایدی زیادی برای چرخ به دستان ندارد شاید روزی ۲۰ تا ۳۰ هزار تومان آن هم بستگی به شانس و اقبالشان دارد.

اما زمانی که از تعطیلی واحدهای صنفی به علت انتشار کرونا خوشحال بودیم و بهترین فیگور برای روشنفکرانی به حساب می‌آمد که فقط ندای «آی آدم‌ها» سر بدهند که «مردم بنشینید خانه و کتاب بخوانید»، فراموش کردیم وقتی ما شاد و خندانیم یک نفر نه، شاید هزاران نفر در آب دارند می‌سپارند جان، هزار نفر دارند دست و پا می‌زنند، روی این دریای تند. چرخ‌ها روی آسفالت‌هایی که این روزها بار کمتری را به دوش می‌کشند سرگردان و بی‌هدف می‌چرخند، شاید باری جایی معطل آنها باشد، بیهوده می‌چرخند و بدون آن که بتوانند تکه نانی به دست همان پنجه‌هایی دهد که چهارچرخ‌های آهنی را هل می‌دهند و هزاران قصه را برای گفتن در دل خود دارند.

«عزیزخان» همان پیرمرد با غیرت...

پیرمردی فرتوت ۸۰ ساله که گرد پیری بر چهره‌اش نشسته با دستانی زمخت و ترک ترک شده دسته آهنی چرخش را به امید پیدا کردن باری می‌راند، کلاه مشکی بافتنی موهای یکدست سفیدش را پوشانده است.

در گاراژ هجران با عزیزخان همکلام شدیم جثه او نحیف است اما با غیرت چرخش را هل می‌دهد گاراژ هم سوت و کور است و مغازه‌های دور تا دور یکی در میان باز بودند و از صدای چکش و آهن خبری نبود.

چرخ عزیز سهرابی حکم قالیچه سلیمان را برای او دارد و در گذران امور زندگیش نقش اساسی ایفا می‌کند در واقع ابزاری است برای کسب روزی حلال.

عزیزخان ۵۰ سال که چرخی است و از این راه کسب درآمد می‌کند، او می‌گوید: دو ماه که مریض بودم و خانه‌نشین تازه امروز بعد از دو ماه برگشتم سرکار و تو این مدت هیچ درآمدی نداشتم.

برای گذراندن زندگی و خرج درمان از فامیل قرض گرفتم، بازار خیلی خرابه شده و با  بیماری کرونا کسادتر هم شده و هیچ کار نیست، درآمد ما فقط کار کردن با چرخ در بازار چاپارخانه است که  در این مدت کاری در میان نبود.

برای گذراندن زندگی و خرج درمان از فامیل قرض گرفتم، بازار خیلی خرابه شده و با  بیماری کرونا کسادتر هم شده و هیچ کار نیست، درآمد ما فقط کار کردن با چرخ در بازار چاپارخانه است که  تو این مدت کاری در میان نبود

بیمه هم ندارم یکی دو بار پیگیر شدم اما گفتن سن و سالت بالاست و دیگه تو را بیمه نمی‌کنیم بنابراین تا زنده هستم باید کار کنم.

او در  پاسخ به سوالم درباره درخواستش از مسوولان با مکثی آخرین کلامش را می‌گوید: «نمی‌دانم والا.. چه درخواستی».

او آهی کشید و با دعای «خداوند بزرگ انشاءالله این بیماری را زودتر از شهر و کشورمان می‌برد» ما را بدرقه می‌کند.

کمرحاج محمود زیر بار مشکلات خم نشد

محمود قراگوزلو ۶۶ ساله که روزی خانه و زندگی داشت و سری در سرها، از بدی روزگار ۱۰ سال است که با چرخ کار می‌کند و همکار چرخی‌های با سابقه این محدوده شده است. حالا تنها چرخی که باری برای بردن دارد چرخ محمودآقاست بار چرخش ۲۵۰ کیلویی می‌شود که با تمام تلاش آن را هل می‌دهد و می‌راند.

او می‌گوید: با آمدن کرونا نه تنها کار ما تعطیل شده بلکه همه کاسبی از رونق افتاده و الان دو ماه اجاره‌خانه پرداخت نکردم و در خانه هم چیزی زیادی برای خوردن نداریم به هر حال  مغازه‌ها تعطیل بودن و کار نبود.

در این مدت درآمد ما صفر شده شاید روزی ۱۰ تا ۱۵ هزار تومان پول دربیاوریم که آن هم می‌رود برای اجاره خانه، ماهی ۶۰۰ هزار تومان در حصار حاج شمسعلی خانه اجاره کردم.

در این مدت درآمد ما صفر شده شاید روزی ۱۰ تا ۱۵ هزار تومان پول دربیاوریم که آن هم می‌رود برای اجاره خانه، ماهی ۶۰۰ هزار تومان در حصار حاج شمسعلی خانه اجاره کردم

بیمه هم نیستم که بیمه بیکاری در این شرایط کمک به حال ما باشد، متاسفانه بی‌پولی ما را زجر می‌دهد، در کل وضع درآمد ما خوب نیست الان هم که این ویروس اوضاع را وخیم‌تر کرده است.

خدا را شکر که با وجود این بیماری هم خودم و هم خانواده‌ام صحیح و سالم هستیم، اما مجبورم برای گذران زندگی از خانه بیرون بیاییم و لقمه نانی تهیه کنم.

متاسفانه برای جا به جا کردن بار هم نرخ وجود ندارد و صاحبان بار هرچقدر دلشان بخواهد هزینه جابه جایی می‌دهند، ما هم مجبوریم به خاطر اینکه کار از دستمان درنیاد با هر مبلغی قبول کنیم.

برای جابه جا کردن بعضی وسایل سنگین که ۲۵۰ تا ۳۰۰ کیلو وزن دارد به دو یا سه خیابان آن طرف‌تر ۱۰ تا ۱۵ هزار تومان هزینه پرداخت می‌کنند و ما با سختی این چهارچرخ سنگین را هل می‌دهیم و چیزی از کمرمان باقی نمانده است.

او در پایان این گفت‌وگو از نگرانی‌هایش برای چشم‌های همسرش می‌گوید: چشم همسر نیازمند لیزر است اما متاسفانه نتوانستم هزینه آن را تامین کنم و او در شرایط خوبی نیست.

«دست‌های خالی» ذوقعلی

«ذوقعلی نوری» پدر بزرگ قصه ما ۷۰ ساله است خدا را شکر سرپا مانده و از ۴۰ سال پیش با این چهارچرخ آهنی کار می‌کند، دستانش خالی هستند و به سختی از پس هزینه‌های زندگی برمی‌آید.

در صحبت‌های ذوقعلی نگرانی برای حال و احوال همسرش به چشم می‌خورد دلواپس مخارج درمان اوست.

او شمرده و آرام می‌گوید: بعد از بیماری کرونا دو ماه خوابیدم خانه و خانمم هم مریض است هر روز دکتر هستیم، برای خرج دوا و درمانش قرض کردم؛ درآمد کافی ندارم، دست‌هایم خالی است و خرج زندگی را نمی‌رسانم قبل از کرونا  درآمد محدودی داشتم اما الان کار نیست تا پولی دربیاورم.

درآمد کافی ندارم، دستمان خالیه و خرج زندگی را نمی‌رسانم قبل از کرونا  درآمد محدودی داشتم اما الان کار نیست تا پولی دربیاریم

برای بارهایی که جابه جا می‌کنیم اگر سبک باشد ۳ هزار تومان و اگر سنگین باشد ۵ تا ۱۰ هزار تومان به ما اجرت می‌دهند، اکثراً وسایل ماشین را به خیابان‌های اطراف چاپارخانه می‌بریم بعضی وقت‌ها راه دور است و صرف نمی‌کند اما چاره‌ای نیست.

با تعطیلی مغازه‌ها من هم مجبور شدم از خانه بیرون نیایم چون کاری نبود که انجام بدهم، امسال عید نوروز هم از رونق کار و کاسبی خبری نبود که روزی حلال کسب کنیم.

از او پرسیدم پدرجان! چرا ماسک نزدی با وجود این بیماری خطرناک پاسخم را داد «از ماسک خوشم نمی‌آید مردن است دیگر می‌میریم راحت می‌شیم الان روزی هزار دفعه برای خودم مرگ می‌خواهم».

آقای نوری مریض احوال است و با همت و غیرت چرخ آهنی خود را به امید کسب روزی حلال می‌چرخاند گاهی در میان حرف‌هایش ناامیدی مستولی می‌شود و گاهی دوباره با تسلط بر خود به خدا پناه می‌برد.

 «جانعلی» شاکر خداست حتی با شیوع کرونا

جانعلی پیرمرد سالخورده و گشاده‌رویی‌ست که پایان هر جمله خود شکر خدا را با لبی خندان می‌گوید.

آقای یارمطاقلو با همسرش زندگی می‌کند و سه پسر هم دارد که  هر کدام سوی زندگی خود هستند، در کلامش بی خیالی به دنیا و خشنودی به رضایت خدا موج می‌زند، چشمانی خندان میان گرداگرد چین و چروک اطراف پلکش ناخواسته لبخند را بر لب آدمی می‌نشاند و برای لحظاتی هر چند کوتاه هم که شده  مشکلات دنیا را فراموش می‌کند.

او با اشاره به اینکه در زندگی قناعت می‌کنیم چون درآمد ما کم است می‌گوید: وضع کار خراب است و مغازه‌ها تقریبا تعطیل هستند امروز هیچ دشت نکردیم، در بازار می‌چرخیم تا باری پیدا شود و آن را جا به جا کنیم.

برای هر بار ۵ تا ۳ هزار تومان عاید ما می‌شود و اگر بازار رونق داشته باشد درآمد ما هم شاید روزی ۵۰ هزار تومان بشود.

کسب روزی از جانب خداست، خدای بزرگ هوای بنده‌اش را دارد و ما هم با قناعت و صرفه جویی اموراتمان را می‌گذرانیم.

کسب روزی از جانب خداست، خدای بزرگ هوای بنده‌اش را دارد و ما هم با قناعت و صرفه جویی اموراتمان را می‌گذرانیم

این پیرمرد مهربان و خوش‌قلب ادامه می‌دهد: بیماری کرونا هم که آمده ما خانه نشستیم با اینکه مغازه‌ها تعطیل بودند باز هم برای کار از خانه بیرون آمدم،  باید کار کنم تا درآمد داشته باشم با توکل بر خدا بیرون آمدم.

او در آخر اضافه می‌کند: اگر هم این بیماری ادامه داشته باشد وضعیت کار و کاسبی ما هم کسادتر می‌شود از این وضعیت بر خدا پناه می‌بریم.

نان بخور و نمیر «آقاکاظم»

کاظم سماواتی هم پیرمردی لاجون است، با عینکی بزرگ و ته استکانی به گفته خودش بار سنگین جا به جا نمی‌کند، ۸۳ سال از عمرش می‌گذرد و جانی برای جا به جا کردن بارهای سنگین ۲۰۰ ، ۳۰۰ کیلویی ندارد.

از دور و نزدیک که زیر چشمی نگاهش می‌کنم، چند دقیقه یکبار چرخ آهنی خود را مرتب می‌کند گویی جویای احوالاتش است.

آقاکاظم خوش‌مشرب و مهربان است خانه و زندگی هر چند محقرش را مدیون همسرش می‌داند.

او می‌گوید: درآمد کار ما بخور و نمیر است اما باز هم خدا را شکر کار باشد پولی عاید ما می‌شود و اگر نباشد که هیچ،  بیمه هم نیستم اما یک سقف کوچکی بالای سر داریم.

درآمد کار ما بخور و نمیره است اما باز هم خدا را شکر کار باشد پولی عاید ما می‌شود و اگر نباشد که هیچ،  بیمه هم نیستم اما یک سقف کوچکی بالای سر داریم

اگر درآمد داشتم می‌خوریم و اگر هم نداشته باشم نمی‌خوریم خدا پدر خانمم را بیامرزد که ناراضی نیست و شکایتی ندارد.

در این روزهای تعطیلی یک روز هم کار را تعطیل نکردم آمدم بازار بسته بود اما کم یا زیاد پولی درآوردم.

در آخر ادامه می‌دهد: به خاطر بیماری کرونا زن و بچه‌هایم برای بیرون آمدن از خانه به من ماسک دادند اما استفاده نمی‌کنم، با آن ماسک‌ها نمی‌توانم نفس بکشم ولی چیزی نمی‌شود چون عمر دست خداست.

کودکی سعید با چهار چرخ آهنی گذشت

سعید ۳۰ ساله هم در اوج جوانی به جرگه پیرمردهای قصه ما پیوسته، او بیماری صرع دارد اما برای تامین مخارج پدر و مادرش که از کارافتاده و نابینا هستند دلش را به چهارچرخ آهنی خوش کرده است.

دستان لرزانش به سختی چهارچرخ خود را هدایت می‌کنند لاغر و رنجور است و نیمی از صورت جوان خود را با ماسک پوشانده بود.

اغلب هم سن و سال‌های او زندگی تشکیل داده و حالا در فکر دست و پا کردن خانه‌ای برای خود هستند اما سعید جوان غم نان و اجاره‌بهای خانه استیجاری پدر و مادرش را به دوش می‌کشد.

او می‌گوید: کار و کاسبی این روزها خراب شده، در روز تمام این خیابان‌ها را می‌چرخم بعضی موقع‌ها کار پیدا می‌شه تا باری جا به جا کنیم بعضی وقت‌ها هم هیچ کاری نیست.

درس نخواندم و از بچگی با چرخ کار کردم و خیلی عذاب کشیدم و کتک خوردم اما باز هم مجبورم سخت کار کنم تا پول دربیاورم.

درس نخواندم و از بچگی با چرخ کار کردم و خیلی عذاب کشیدم و کتک خوردم اما باز هم مجبورم سخت کار کنم تا پول دربیاورم

سعید نگاهش را از من می‌دزدد به چرخش نگاه می‌کند و آرام آرام و نجواکنان از ما دور می‌شود.

به رسم سردار...

حالا باید دست‌های مهربانی به رسم سردار حاج قاسم سلیمانی  و با کمک مومنانه دست به کار شوند تا گردوغبار غم را از چهره همنوعان خود بزدایند.

شاید کرونا بهانه‌ای شد تا مشاغلی که آرام و بی صدا زیر پوست شهر دور از چشم‌ها تکه نانی را آرزو می‌کردند، بیابیم و با همت والای انسانیت دست در دست یکدیگر قرص نانی را با هم تقسیم کنیم.

با همدلی و رأفت مومنانه این روزهای سخت هم  سپری می‌شود و آنچه در این گنبد دوار به جای می‌ماند خاطرات خوش رادمردی‌هاست.

______________

گزارش: سولماز عنایتی

______________

انتهای پیام/89033/خ

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول