خبرگزاری فارس استان کردستان/ابولقاسم تختی، حسب قولی که به همشهری عزیزم دادم، دلنوشتهای از ایام رحلت حضرت امام در اسارت را مختصرا به عرض میرسانم.
چند روزی بود که بواسطه اخباری که از روزنامهها و سربازان عراقی که بدست ما میرسد از بیماری و وضعیت مزاجی حضرت امام مطلع شده بودیم و اینکه بستری شدهاند و روزهای سختی را میگذرانند.
در اسارت هم، همراه مردم ایران چاره جز دعا و توسل برای شفای ایشان نداشتیم. هر روز زیارت عاشورا و دعای توسل گروهی بصورت مخفیانه برگزار میکردیم و در طی شبانهروز ذکرهای صلوات و "امن یجیب المضطر..." ورد زبان همه بود.
زخم زبانهای بعضی سربازان و افسران بعثی هم آتش بیشتری بر دل اسرا روانه میکرد، میگفتند بعد از خمینی،... هرج و مرج بر سر قدرت میشه و جانشینی برای خودش تعیین نکرده است و آمریکا و کشورهای غربی به ایران حمله میکنند و...از این چرت و پرتهایی که گرچه باور نمیکردیم ولی ته دلمان پرآشوب بود و دلهرههای زیادی داشتیم.
مرحوم حاج آقا ابوترابی هم از اردوگاههای موصل به جای دیگری منتقل کرده بودند، دسترسی به ایشان نبود که سخنانش الهامبخش اسرا باشد.
علیایحال هیچکس حال و روز خوشی در آن ایام بیماری امام نداشت، غم و اندوه و حزن را در چهرهها نمایان بود.
برنامههایی که از قبل طبق روال معمول در آسایشگاه بصورت مخفیانه برگزار میکردیم از قبیل ورزشهای رزمی و فعالیتهای فرهنگی و تاتر و سرود و شوخی و...تقریبا تعطیل شده بود.
در محوطه اردوگاه هم بعضا والیبال و فوتبال بین آسایشگاهی برگزار میشد آنهم تقریبا تعطیل بود و فضای سوت و کوری هم در اردوگاه حاکم شده بود.
عراقیها هم بخوبی متوجه این اوضاع بودند، بجز معدود افرادی از سربازان بعثی دیگر کسی از امام و اوضاع ایران و مشکلات بعدی و... حرف نمیزد و به شکلی قصد نداشتند آتش بیار معرکهای باشند که هم خودشان در برقراری امنیت و حفظ آرامش و نظم اردوگاه دچار مشکل میشدند و هم اسرا.... آمارگیریهای روزانه که دو بار انجام میشد هم خیلی سریعتر و بدون اذیت و آزار انجام میگرفت.
طبق معمول روزانه دو بار آمارگیری داشتیم، یکی ساعت ۸ صبح که با صدای سوت افسر ارشد، سربازانی که جلوى هر آسایشگاه منتظر فرمان بودند، قفلهای اتاقها را باز میکردند و همه به ترتیب و به ردیف ۵ نفره و به ستون پشت سر هم در کنار آسایشگاه بصورت چمباتمه زدن و سرها در بین دو زانو منتظر رسیدن نوبت آمارگیری اتاق خود میشدیم.
گاها این پروسه زمانی آمارگیری یکساعت طول میکشید که در بعضی اوقات برای اذیت و آزار بیشتر اسرا عمدا طولانیش میکردند که نشستنهای طولانی زیر آفتاب و یا در زمستان در سرما خیلی اذیت کننده میشد.
همین چمپاتمه نشستنهای طولانی و مکرر مشکلات عدیدهای برای بچهها ایجاد کرده بود، اکثرا مشکلات زانو و کمر درد و.... پیدا کرده بودند.
آمارگیری بعدی هم ساعت ۴ عصر بود که بازهم به همین شکل برای رفتن به داخل آسایشگاهها بود، درب آسایشگاهها تا فردا صبح تا آمارگیری بعدی و سوت آزاد باش بسته میشد.
این ایام برخلاف روزهای دیگر، آمارگیریها هم سریعتر انجام میگرفت.
سربازان میگفتند دستور فرمانده اردوگاه است که کسی اذیت نکنیم به شرطی که شما هم رعایت حال و اوضاع و قوانین را بکنید.
آخرهای شب چهاردهم خرداد، حدود یک ساعتی از اعلام ساعت خاموشی شب (حدود ساعت ۱۱) بود که سرباز نگهبان عراقی از پشت پنجره با مسوول آسایشگاه ما که (اگر اشتباه نکنم بخاطر گذشت ایام) آقایی بود به نام عبدالسلام از بچههای خوزستان و اهل شادگان و عرب زبان بودند، صحبت میکرد، به نقل از بیبیسی که امام خمینی فوت کردند ولی گفت هنوز در ایران اعلام نشده است.
از این موضوع عبدالسلام با بچههای آسایشگاه (سوله مانند) که حدود ۱۵۰ نفر بودیم، حرفی نزدند، لذا شب چهاردهم خرداد هم همچون شبهای دیگر با حزن و اندوه گذشت.
صبحها بطور معمول روزانه حدود ساعت ۶، از بلندگو اردوگاه حدود نیم ساعتی صوت قرآن با قرائت ترتیلی قاریان عراقی پخش میشد.
روز یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۶۸، برخلاف روزهای قبل، صوت قرائت مجلسی قاریان مصری همچون عبدالباسط و منشاوی از حدود ساعت ۶ صبح بصورت مداوم پخش میشد.
پس از روشن شدن هوا، از پشت پنجرهها متوجه شدیم که برخلاف روال عادی، سربازانی مسلح و بعضا با استقرار تیربار از روی پشت بام و طبقه دوم به سمت داخل اردوگاه حضور داشتند.
آمارگیری که معمولا ساعت ۸ صبح بود انجام نشد و فقط مسولان آسایشگاهها را احضار کردند و بیرون بردند.
اوضاع دلهرهآوری شده بود، تقریباً همه از وقوع خبری مهم اطلاع داشتیم ولی هیچکس نمیخواست فکر کند که این خبر رحلت امام خمینی باشد.
سکوت همچنان بر آسایشگاه حاکم بود، فقط صوت قرآن شنیده میشد، پس از حدود یکساعت، مسوولان آسایشگاهها به اتاقهای خود برگشتند. عبدالسلام با چهرهای غمگین و افسرده و گریان وارد شد.
نای حرف زدن نداشت، از دیدن حال و روز ایشان همه بچههای آسایشگاه زدند زیر گریه و صدای شیون و ناله بلند شد.
بله، آن خبر مهم، ناگفته و ناشنیده، معلوم و مشخص شد.... روح بلند حضرت امام خمینی به ملکوت اعلی پیوست.
انتهای پیام/۲۳۳۰/۷۰