گروه خانواده؛ نعیمه موحد: از مشکلاتی که در سطح روابط خانوادگی کمتر به آن پرداخته میشود حضور فرزندان جوان و ازدواج نکرده در کنار والدین در خانه است. فرزندانی که به دلایل مختلف در سن ازدواج هستند یا سن مناسب را ازدواج را رد کردهاند؛ درحالی که به بلوغ کامل، استقلال فکری و حتی استقلال مالی هم رسیدهاند اما بنا به فرهنگ و عرف جامعه ایرانی هنوز در کنار والدین زندگی میکنند.
در بعضی موارد این همنشینی موجب مشکلاتی بین فرزندان و والدین میشود. دو گروه انسان بالغ که هرکدام ممکن است سبک زندگی و تصور متفاوتی زندگی داشته باشند و به دلیل اختلاف نسلی قواعد یکدیگر را به رسمیت نشناسند. یا فرزندانی که در سن و سالی هستند که توانایی مراقبت کامل از خود و زندگیشان را دارند اما والدین به دلیل ازدواج نکردن و حضور در منزل آنها، هنوز آنها را فرزندان خردسالی میبینند که نیاز به مراقبت و نظارت دارند.
در این گفتوگو مهدی ناجی عظیمی؛ مشاور خانواده، زوج درمانگر و مدرس دانشگاه، درباره این مشکل در خانوادههای مبتلابه صحبت کرده است. در این گفتگو ضمن آسیبشناسی سوژه مذکور، مهارت و راهکارهایی برای والدین و فرزندان و برای تعامل بهتر این دو گروه در خانه با یکدیگر، ذکر شده است.
به طور معمول علت حضور فرزندان در سن ازدواج در خانه، ازدواج نکردن آنها بیان میشود. اما این موضوع ممکن است چه علل پنهان دیگری داشته باشد؟
از علتهای مهم این موضوع وابستگی والدین به فرزندان است. یعنی والدین نمیخواهند فرزندان مستقل بشوند و از آنها جدا بشوند، چون همه دلخوشی آنان فرزندشان است. یک دلبستگی و وابستگی شدید که جان بالبی در کتاب «راههای روانشناسی و نظریههای رشد» از آن به عنوان «دلبستگی ناایمن» نام میبرد. تمام زندگی این والدین فرزندانشان هستند. طوری که حاضر هستند سرشان برود اما فرزندانشان از کنار آنها تکان نخورند. این والدین عقیده دارند که ما بچهها را بزرگ کردهایم تا روزی به درد خودمان بخوردند و عضای دستمان باشند. البته این عصای دست بودن را با بستن دست و پای آنها و نگه داشتن فیزیکی آنها در کنار خود اشتباه گرفتهاند. این والدین ترس بسیار شدید از، از دست دادن بچههای خود دارند بنابراین دست به هرکاری میزنند تا بچهها پیش خودشان بمانند.
در روانشناسی میگوییم که بندناف این والدین هنوز از فرزندانشان جدا نشده است. پس یکی از علتهای مهم عدم جدایی والدین از فرزندان همین بندناف بریده نشده و چسبندگی ایجاد شده است. در این مواقع حتی اگر فرزند ازدواج هم بکند، میبینیم که مادر یا پدر هر روز تماس میگیرند، وضعیت فرزند را پیگیری میکند یا میخواهند در خانه آنها باشد.
گاهی این اتفاق به صورت برعکس هم میافتد. یعنی بچهها به والدین وابسته میشوند.
بله درست است. وابستگی فرزندان به والدین در واقع میتواند ناشی از یک احساس عذاب وجدان از تنها گذاشتن آنها باشد. این فرزندان تصور میکنند دور شدن از والدین به این معنی است که در حق آنها بدی میکنند و دیگر مراقب آنها نیستند، اغلب نیازهای خود را نادیده میگیرند و خود را موظف به ایثار و فداکاری بیش از اندازه در قبال والدین میدانند.
این طرحواره ایثار و فداکاری به شدت آسیبزننده است. این دسته از فرزندان چون گاهی نمیتوانند نیازهای والدین و توقعات آنان را برطرف کنند، خشمگین میشوند، خشم خود را سرکوب میکنند و عصبانیت ناشی از آن را که به دلیل برآورده نشدن نیازهای خود است در رفتارهای انفجاری و مکانیسمهای دفاعی از قبیل بروز میدهند.
درباره فرزندان یک دلیل سوم هم وجود دارد که ترس از جدایی و تشکیل یک زندگی مستقل است. این موضوع را بیشتر در فرزندانی میبینیم که تصور میکنند اگر زندگی تشکیل بدهند، نمیتوانند از پس آن بربیایند. پس بنابراین میگویند بهتر است که اصلا ازدواج نکنم و در همین موقعیت باقی بمانم.
از طرف دیگر، ایجاد امکانات فراوان برای فرزندان هم در این وابستگی و تمایل به عدم ازدواج موثر است. فرزند میگوید وقتی من اینهمه امکانات دارم و نیازهایم اینجا برآورده میشود دلیلی ندارم که بخواهم مستقل بشوم و این امکانات را از دست بدهم. از آن طرف والدینی که بیش از اندازه و همه جانبه فرزندان خود را حمایت میکنند آنها را دچار عدم مسئولیتپذیری میکنند. این افراد زیربار مسئولیت ازدواج نمیروند و بودن در خانه پدری و داشتن حمایت همیشگی آنها را به ازدواج و استقلال ترجیح میدهند.
متاسفانه میبینیم که برخی پسران و دختران بزرگ شدهاند اما حتی در حد یک خرید ساده از سرکوچه هم توانایی ندارند. چون همیشه والدین به آنها گفتهاند که تو بشین! ما خودمان انجام میدهیم. بنده اخیرا مراجع خانمی داشتم که مدت 9سال در عقد بودند و خانم میگفت پدر و مادر من حتی غذای من را به اتاقم میآوردند. یعنی من غذا پختن که بلد نیستم هیچ، غذا خوردن هم بلد نیستم چون مادرم لقمه در دهانم میگذاشت! خود این دخترخانم معتقد بود مادرش مقصر است چون او را مسئولیتپذیر بار نیاورده است.
گاهی والدین به دلیل همان حمایتهایی که ذکرش رفت حتی اجازه نمیدهند، بچهها طعم ناکامی را بچشند. تجربه کردن طعم ناکامی باعث میشود فرد با تلخیها و ناکامیها و رفتارهای تعارضآمیز اجتماعی بیشتر و بهتر کنار بیاید. همه چیز نباید طبق نظر و بروفق مراد بچهها باشد. اگر این اتفاق بیفتد این بچهها بعدها در جامعه با دیدن ناملایمات، ثبات رفتاری و ذهنی وقدرت هماهنگی روانی و اجتماعی با نوسانان زندگی را ندارند.
تجارب ازدواج دیگران چقدر این موضوع موثر است؟ متاسفانه در فرهنگ ما هنوز مقایسه درباره ازدواج افراد فامیل و مجرد ماندن یکی دیگر، وجود دارد.
کسانی که در نزدیکان خود تجربه یک ازدواج ناموفق را مشاهده کنند، برای ازدواج دچار تردید میشوند. به این لیست باید ترس از مشکلات مالی را هم اضافه کرد. اما جدای از مقایسه یا همان سرکوفت زدن که «ببین فلانی هم ازدواج کرد اما تو بیعرضهای!» سختگیری و کمالگرایی والدین در ازدواج هم در عدم موفیت فرزندان در تشکیل یک زندگی و مشکلات بعدی با والدین موثر است.
بعضی والدین در ازدواج آنقدر سختگیر هستند که موقعیتهای ازدواج را یکی یکی برای فرزندانشان از بین میبرند. البته بعضی از جوانها هم خودشان دچار سختگیریهای بیمورد و بیش از اندازه هستند که به این موضوع هم باید توجه کرد.
عدم موفقیت در ازدواج به نحوی که منجر به وابستگی و دیگر مشکلات عاطفی بین والدین و فرزندان بشود، چه آسیبهایی را متوجه جوانان میکند؟
در مراحل زندگی افراد، دورههای رشدی وجود دارد که ازدواج دیرهنگام میتواند مانع بروز و اتفاق افتادن آنها بشود. وقتی میبنییم والدین و فرزندان بزرگسال در کنار هم قرار گرفتهاند شاهد یکجور بحران هویت و بحران نقش هستیم که برداشت ناقض و یکپارچهای از معیارها و ارزشهای فرد است.
در دوران بلوغ و هویت که سنین 18 تا 23 الی 24سال است، افراد به درک پایداری از هویت خود میرسند. اگر این تجربه اتفاق نیفتد فرد دچار بحران هویت و سردرگمی هویت میشوند. هویت جنسی، ایدولوژی شغلی و بسیاری از اتفاقات دیگر در این سنین تعیین تکلیف میشوند.
در مرحله بعدی رشد که صمیمت در برابر انزواست این افراد دچار آسیب میشوند. در روزهای جوانی افراد دوست دارند ارتباط صمیمی با دیگران برقرار کنند اما میبینیم که این دسته نمیتوانند هویت خود را با دیگران درآمیزند. اگر این صمیمیت سالم شکل نگیرد فرد دچار انزوا، کنارهگیری، اعتماد به نفس پایین، خودسرزنشی، افسردگی، عدم دریافت محبتهای عاطفی و حتی در مواردی دچار پرخاشگری میشود.
مرحله آخر این دوره های رشد، زایندگی در برابر رکود است. بچههای وابسته به خانواده چون مسئولیت کارهای خود را نمیپذیرند، رابطه اجتماعی ندارند، رابطه عاطفی و جنسی مناسب را ندارند و به همین ترتیب احساس رکود و در خود فرورفتگی و افسردگی را تجربه میکنند.
کمی هم به مشکلات والدین در این موضوع بپردازیم. والدین با حضور فرزندان تا سنین بالا در خانه، چه مشکلاتی را تجربه خواهند کرد؟
وقتی بچه ها تا سنین بالا در خانه میمانند ناخودآگاه استقلال و حریمهای شخصی والدین و فرزندان با هم تعارض پیدا میکند و والدین و فرزندان وارد حریم خصوصی یکدیگر میشوند. این موضوع اختلافات و تعارضهای ناسالم ناشی از اختلاف سلیقه و نظرات را هم بین این دو طرف به وجود میآورد. اینجا همان جایی است که دختر یا پسر صلاح زندگی خود را یک چیز میداند اما والدین معتقدند او توانایی درست تصمیم گرفتن ندارد و صلاح او چیز دیگریست. به این تریب اختلاف نظرات نسلی هم وارد امورات جاری زندگی هر دو طرف میشود.
عدم مرزبندی سالم در زندگی شخصی و خانوادگی فرزندان و والدین هم یکی دیگر از این پیامدهاست. مرزبندی که لازم است که مثلا هرکس اتاق خودش، فضای کاری خودش و... را داشته باشد.
از گلههای ثابت جوانانی که در کنار والدین خود زندگی میکنند موضوعی است که از آن به «دخالت همه جانبه» در امورات زندگی آنها تعبیر میشود. چاره این مشکل چیست؟
این هم یکی دیگر از آسیب هاست که با توجه به فرهنگ ما اغلب بیشتر هم برای دختران اتفاق میافتد. به عنوان مثال یک دختر خانم 30 ساله را میبینیم که در خانه والدینش زندگی میکند اما کوچکترین کار و حرکتش توسط والدین کنترل و نظارت میشود. من مراجع خانم 27سالهای داشتهام که میگفت دیگر از نظارت خانوادهام کلافه شدهام. آنها حتی به من اجازه نمیدهند که تا سرکوچه برای یک خرید ساده بروم. من به شدت محدود هستم و این محدودیتها آزارم میدهد.
باید گفت که این دست محدودیتها در این سن و سال به فرد احساس غیرمفید بودن و حتی احساس زیادی بودن در بین اعضای خانواده را میدهد. اما چاره این مشکلات این است که حالا که هر دلیل برای جوانی موقعیت ازدواج پیش نیامده است، هر دو گروه یعنی والدین و فرزندان مهارتهایی را برای زندگی بهتر و کم چالشتر کنار هم به دست بیاورند.
اول اینکه من توصیه میکنم جوان در سنین جوانی و وخصوصا سنین بیست تا 25سال به دنبال ارتقای مراحل رشد خود باشد. یعنی صمیمیت و فعالیتهای اجتماعی که او را از رکود و انجماد بازمیدارد. پس بهتر است که افراد در این بازه سنی به مقوله ازدواج فکر کنند و آن را جدی بگیرند. در این سنین اگر در یک ازدواج امکانات هم کم باشد جبران خواهد شد و از طرف دیگر مراحل رشد فرد هم به موقع پرداخته و تکمیل خواهد شد.
اما به هر ترتیب اگر در این سن ازدواج اتفاقی نیفتاد و فرد شرایط استقلال از خانواده را هم نداشت باید چه تدبیری برای زندگی خود کنار والدین داشته باشد؟
اولین قدم برای این موضوع اصل بیان نیازهاست. هردوگروه یعنی هم والدین و هم فرزندان باید نیازهای خود را به یکدیگر بازگو کنند. به این تریب نیازهای اولیه طرفین هم باید برآورده باشد. نیازهایی مثل احترام، حفظ حریم شخصی و... . بهتر است اگر شرایط خانواده طلب میکند، فرزندان به درآمد خانواده کمک کنند. این کار مسئولیتپذیری آنان در انجام امورات جاری زندگی را بالاتر میبرد و باعث یک تعامل دوطرفه میشود. یعنی هم والدین میبینند که فرزندشان باری از دوش آنها برمیدارد و هم فرزندان احساس زیادی بودن و سربار بودن نمیکنند.
دوم اصل ایجاد امنیت روانی است. والدین باید امنیت روانی مطلبوبی را برای فرزندشان به وجود بیاورند. به این معنی که به او این اطمینان را بدهند که از اینکه تو با ما زندگی میکنی حس بدی نداریم و حمایتکننده و پذیرنده شرایط تو هستیم.
اصل دیگر پرهیز از تحمیل کردن عقاید و سبک زندگی به یکدیگر است که این موضوع بیشتر از طرف والدین در رابطه با فرزندان اتفاق میافتد. والدین میتوانند به جای تحمیل نظرات، نظرات خود را پیشنهاد بدهند.
متاسفانه این موضوع بین برخی از والدین ایرانی بسیار شایع است که فرزندان خود را با دیگران مقایسه میکنند. «دیدی فلانی عروس شد؟» «دیدی فلانی زن گرفت و بچهاش هم به دنیا آمد اما تو هنوز هیچ کاری نکردهای!» و حرفهایی از این دست. این هم باید یک تابوی دیگر برای والدین باشد و به عنوان یک اصل این را مدنطر یگیرند که در هیچ شرایطی فرزند خود را با دیگری مقایسه نکنند، چون شرایط افراد با هم متفاوت است.
البته این موضوع مقایسه کردن از طرف فرزندان هم برای والدین اتفاق میافتد. فرزندانی که به والدین میگویند: « ببین فلانی چقدر برای ازدواج و خرید خانه به پسرش کمک کرد»به صورت کلی باید از مقایسه و سرزنش پرهیز کرد. «تو نمیفهمی»، «تو عرضه نداری»، « تو بیخیال هستی» و... جملات مضری در روابط بین فرزندان و والدین هستند.
اصل پرهیز از تحقیر هم در این زمره جای میگیرد. شرایطی وجود دارد که دختر و پسری تاکنون نتوانستهاند ازدواج کنند. این دلیل نمیشود که کسی دختر و پسر ا تحقیر کند. تحقیر اعتماد به نفس را پایین میآورد و اعتماد به نفس پایین عدم مسئولیتپذیری را به همراه دارد. همانطور که قبلا هم ذکر کردیم تحقیر کردن برخلاف آنچه شاید مدنظر گوینده باشد، برای دختر و پسر ازدواج را در پی نخواهد داشت. چون اعتماد به نفس فرد را پایین خواهد آورد و او را از رفتن به سمت ازدواج میترساند.
انتهای پیام/