اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

خانواده

«شصت» روایت یک مادری شگفت‌انگیز است/با خواندن این مادرانه هرگز آدم قبل نمی‌شوید

کتاب «شصت» یک روایت مادرانه سخت و پیچیده‌است از مادری که همه جهانش را به کار می‌گیرد تا برای زنده ماندن و زندگی بهتر دخترش تلاش کند.

«شصت» روایت یک مادری شگفت‌انگیز است/با خواندن این مادرانه هرگز آدم قبل نمی‌شوید

گروه خانواده؛ عطیه‌همتی: اگرچه مادر شدن یکی از سخت‌ترین و پیچیده‌ترین و حتی شیرین‌ترین لحظات زندگی یک زن است، برای برخی از مادرها باید این سختی و پیچیدگی ضرب تمام ثانیه‌هایی که پشت در اتاق‌های NICU نشسته‌اند و برای سلامتی نوزادشان ذکر می‌گویند. مادرانی که 9 ماه خودشان را آماده لحظات شیرین اولین شیردهی و اولین گریه و اولین خنده کرده‌اند اما باید نوزاد از راه آمده‌شان را از لای لوله‌ها و دستگاه‌های ببینند و برایش مادری کنند. زخم‌های زایمان را زود وصله کنند که باید از این اتاق به آن اتاق و از این دکتر به آن دکتر بروند.

کتاب «شصت»، کتاب تازه انتشارات امیرکبیر به قلم «مرضیه اعتمادی» است. مادری که در این کتاب راوی اولین روزهای مادرانه‌اش بوده‌است. مادرانه‌ای که خودش معتقد است کسانی که کتاب را می‌خوانند ممکن است آدم قبل از کتاب نباشند. به بهانه رونمایی از این کتاب مادرانه با خانم اعتمادی گفتگو کردیم. «مرضیه اعتمادی» نویسنده کتاب متولد 1367 و دانشجوی دکترای علوم قرآن و حدیث است و دو فرزند به نام «زینب» و «رضا» دارد.

دخترش زینب در سال 1395 دوماه زودتر از موعد و نارس به دنیا آمد و بعد از چندین و چند آزمایش مختلف هیدروسفالی و مننژیت تشخیص داده شد. بسیاری از پزشکان زنده ماندن زینب را بعید می‌دانستند اما مادرش تمام ایمانش را به کار گرفت تا دخترش را با وجود تمام قطع امیدها و آزمایش‌ها و عمل‌ها زنده نگهدارد. حالا کتاب شصت روایت تمام روزهای پرفراز و نشیب یک مادری متفاوت است که اگرچه خواندنش به خصوص برای مادران سخت است اما پنجره‌های جدیدی را پیش‌روی‌شان باز می‌کند.

چه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتید روایت این مادری سخت و پر فراز و نشیب را بنویسید و تبدیل به کتاب کنید؟

اولش که می‌نوشتم اصلاً قصد اینکه بخواهم چاپش کنم نداشتم. یعنی اصلاً فکر نمی‌کردم به اینکه بخواهم کتابی داشته باشم. برای خودم می‌نوشتم. یک مدت از مریضی‌های زینب گذشته بود و یک مقدار سر و سامان گرفته بود. رضا هم بدنیا آمده بود و از آب و گل درآمده بود، یعنی یکی دوماه اول نوزادی‌اش تمام شده بود. و سر من هم خلوت‌تر شده بود.

قبلاً همیشه عادت داشتم در گوشی یا لپ‌تاپ چیزهایی برای خودم تحت قالب خاطره‌نویسی یا روزمره‌نویسی می‌نوشتم. پس از تولد زینب آنقدر درگیری ذهنی داشتم و آنقدر دیگر تمام وجودم برای زینب بود، که اصلاً حتی یک کلمه هم ننوشته بودم. اما تا کمی اوضاع بهتر شد و همه چیز سر و سامان گرفت، نشستم تا اتفاقاتی که این مدت افتاده بود را برای خودم بنویسم تا کمی حالم بهتر شود و اتفاقات در ذهنم مرتب‌تر شود. و همچنین برای رضا که وقتی بزرگ شد و خواستم برایش تعریف کنم که چه اتفاقاتی افتاده، یادم نرفته باشد. پیش خودم گفتم شاید رضا وقتی بزرگ شد از من سؤال کند که چرا خواهرم این اتفاق برایش افتاد؟ آیا شما کاری برایش انجام دادید و تمام سعیتان را کردید؟ آن موقع این نوشته‌ها بدرد خواهد خورد. به همین دلیل شروع کردم به نوشتن. یادم است همان موقع‌ها بود که در حال مطالعه کتاب «هفته چهل و چند» از نشر اطراف بودم و روایت مادرها را یکی یکی می‌خواندم و مدام دنبال این بودم که یک مادر هم حداقل روایتش شبیه به روایت من باشد. دوست داشتم خود خانم مرشدزاده روایتش در این کتاب باشد که خب نبود البته. آن موقع این احساس را داشتم که چرا در این کتاب روایت یک مادری که اتفاقات بیشتر و سخت‌تری برای فرزندش افتاده باشد، نیست؟

با این ذهنیت‌ها شروع کردم به نوشتن برای خودم.

یکم روز داشتم صبحانه می‌خوردم، سر میز همسرم گفت که این‌هایی که در لپ‌تاپ نوشته بودی در فایلی به نام «روایت زینب»، خیلی خوب بود. اگر بتوانی به نوشتنش ادامه بدهی مثل یک کتاب باشد، بنظرم خیلی برای بقیه مفید باشد.

آن روز همسرم لپ‌تاپش را در دانشگاه جا گذاشته بود و با لپ‌تاپ من کارش را انجام داده بود و همان جا فایل روایت زینب را دیده بود، خوانده بود و خوشش آمده بود. هرچند هنوز خیلی ننوشته بودم ولی به من گفت حالا که داری می‌نویسی، از همین اول با هدف بنویس.

با خودم فکر کردم و دیدم شاید واقعاً حرفش درست باشد.

پس این حرف یکباره همسرتان که باعث و بانی آن جا گذاشتن لپ‌تاپ در محل کار بود باعث به وجود آمدن کتاب شصت شد؟

به اینستاگرامم سر زدم و به صفحات نویسندگانی که از قبل دنبال می‌کردم رفتم. به چند نفرشان پیام دادم و گفتم ما چنین دختری داریم و خلاصه‌ای از اتفاقات را تعریف کردم. سپس اشاره کردم که تاکنون هیچ کار نویسندگی‌ای انجام نداده‌ام ولی کتاب زیاد خوانده‌ام و علاقه زیادی به نویسندگی دارم. آیا می‌توانم این روایت شخصی خودمان را بنویسم؟

در نهایت خانم فائضه غفارحدادی جواب دادند و گفتند چیزی که تا الان نوشته‌ای را برایم بفرست. من هم سریع برایشان ایمیل کردم و فردا صبح ایشان در ایمیلی که با این جمله شروع می‌شد، پاسخم را دادند: متن زیبای شما را یک نفس خواندم. هرگز آن واکنش اولیه خانم غفارحدادی را فراموش نمی‌کنم. با وجود اینکه با ایشان غریبه بودم و قبلاً هم هیچ پیامی به ایشان نداده بودم ولی رفتار صمیمانه ایشان در خاطرم ماند.

ایشان از نوشته من خوششان آمد و گفتند ادامه بده. سپس قرار شد روزانه یا هفتگی هر مقدار که نوشتم برایشان بفرستم.

از اینجا بود که کار کتاب زینب بطور رسمی کلید خورد.

با وجود دو بچه کوچک به خصوص یک نوزاد 2ماهه روند نوشتن کتاب چطور طی شد؟ چون مادری در چنین شرایطی سختی‌های خاص خودش را دارد و گاهی تمام وقت آدم را می‌گیرد.

من خرد خرد می‌نوشتم. البته در طول روز که فرصتی نداشتم، لذا بیشتر شب‌ها روایت زینب را می‌نوشتم.

معمولاً هر چند صفحه که می‌شد برای خانم غفارحدادی ارسال می‌کردم. ایشان هم نظر می‌دادند که خوب است یا باید اصلاح شود.

کار نگارش کتاب که تمام شد آن را برای چند انتشارات فرستادیم که نهایتاً نشر امیرکبیر قبول کرد چاپش کند.

به نظر شما خواندن این روایت مادرانه چه چیزی به خواننده کتاب اضافه می‌کند؟

کلاً فکر می‌کنم که خواندن هر کتابی که تجربه زیست یک انسان را دارد برای ما بازگو می‌کند، یک تجربه مثبت و مفید کم‌هزینه برای خواننده‌اش است.چون نویسنده آن کتاب یا راوی آن کتاب دارد یک برهه‌ای از زندگی‌اش را برای ما می‌گوید که بالاخره در آن یک اتفاق قابل بازگو کردنی برایش افتاده است که گفتن آن اتفاق برای خودش واقعاً راحت نبوده. یعنی دوباره زنده کردن آن خاطراتش و دوباره شخم زدن آن لحظات سختی که برایش اتفاق افتاده برای خودش راحت نبوده. و حالا او همه آن لحظه‌های تلخ را گذرانده و آن تجربه‌هایی که الان دارد را ریز ریز به دست آورده است. لحظه به لحظه یک سختی‌هایی را تحمل کرده است و در انتها نتیجه‌اش این شده که یک تجربه مثبتی را از دل آن لحظات برای خودش بیرون کشیده و حالا دارد خیلی راحت در صد صفحه_دویست صفحه آن تجربیات را برای ما بازگو می‌کند.من خودم همیشه عاشق روایت بودم و بیشترین کتاب‌هایی که می‌خوانم درمورد روایت است.

من فکر می‌کنم آدم‌ها قبل و بعد از خواندن روایت‌های کتاب‌های روایی، واقعاً دیگر نمی‌توانیم بگوییم شبیه به هم هستند. یعنی مثلاً من نمی‌توانم بگویم تصورم نسبت به مثلاً خرمشهر قبل و بعد از خواندن کتاب «دا» یکی است، یا تصورم نسبت به افغانستان قبل و بعد از کتاب «جانستان کابلستان» یکی است، یا نگاهی که به جنگ دارم قبل و بعد از کتاب... یکی است. یعنی واقعاً دیگر خواننده قبل و بعد از خواندن آن کتاب یکی نیست.

پس معتقدید کسی که کتاب شصت را می‌خواند دیگر با آدم قبل از خواندن کتاب یکی نیست؟

درمورد کتاب زینب هم فکر می‌کنم هرکسی که این کتاب را می‌خواند، در این تجربه زیست دوساله ما شریک می‌شود و فکر می‌کنم نگاهش نسبت به خیلی چیزها مثل سلامتی ممکن است تغییر کنند.

من وقتی رضا فرزند دوم من قاشق را می‌گرفت دستش و با آن غذا می‌خورد، یا مثلاً جغجغه‌اش را تکان می‌داد یا سینه‌خیز می‌رفت، همه این حرکات برایم عجیب بود و واقعا سر هرکدام از این حرکات که رضا انجام می‌داد من ناخودآگاه خدا را شکر می‌کردم و با تمام وجود در سجده شکر از خدا تشکر می‌کردم. اگر تجربه زینب نبود، قطعاً این اتفاق نمی‌افتاد و من اصلاً متوجه نمی‌شدم رضا قاشق به دستش گرفته و این نعمتی است که بچه خودش قاشق دستش بگیرد و آن را سمت دهانش ببرد. یا مثلاً خوب به یاد دارم اولین باری که رضا با لیوان آب خورد، من گریه می‌کردم و خدا را شکر می‌کردم.قبل از تولد زینب این همه بچه اطراف من بود و در نظرم با لیوان آب خوردن بچه‌ها چیز عادی‌ای بود و نعمت محسوب نمی‌شد.مفهوم نعمت، سلامتی، شکر و همه این‌ها برای من تغییر کرد.

به نظر شما مخاطب کتاب شصت فقط مادرها هستند یا پدرها و حتی مجردها هم با این روایت سخت مادرانه ارتباط برقرار می‌کنند؟

فکر می‌کنم کسی که این کتاب را می‌خواند ممکن است این اتفاق برایش بیفتد که وقتی می‌بیند فرزندش توانایی دارد از سینه مادرش شیر بخورد، توانایی دارد دستش را ببرد سمت اسباب‌بازی‌اش و... خدا را شکر کند.این برای مادرها و غیرمادرها فکر می‌کنم که مناسب است. چون فرقی ندارد، بالاخره نعمت‌های دیگری که در زندگی دارند را ممکن است قبل از خواندن این کتاب قدر ندانند.

همان «شصت» (شکر و صبر و تلاش) که روی جلد کتاب نوشته شده و نام کتاب است، بنظرم مهم‌ترین چیزی که این کتاب بخواهد به خواننده‌اش منتقل کند، همین باید باشد. یعنی من بعد از گذراندن مسیری که بخاطر زینب در آن قرار گرفتیم، به این نتیجه رسیدم که شکر و صبر و تلاش در کنار هم معنی پیدا می‌کنند. اگر من فقط بخواهم بنشینم خدا را شکر کنم بخاطر نعماتی که به من داده یا از من گرفته و بخواهم فقط صبر کنم بر بیماری‌ها، شاکر خدا باشم بخاطر نعمات دیگری که به من داده، واقعاً این مؤثر نیست و باعث رشد من نخواهد شد. رشد من در صورتی اتفاق خواهد افتاد که صبور و شکور باشم و در کنارش تلاش کنم برای بهتر شدن زندگی.من فکر می‌کنم آن صحنه‌هایی که در کتاب زینب من بازگو کردم که ما با وجود اینکه دیگر می‌دانستیم حالا دیگر زینب بچه سالم و سرپایی نخواهد بود، ولی خب واقعاً با تمام وجود به همراه همسرم می‌جنگیدیم. ما برای ذره‌ای بهتر شدن حال زینب می‌جنگیدیم. فکر می‌کنم این است که ارزش دارد. یعنی خدا از بنده‌اش می‌خواهد که تلاش کند و از پا ننشیند واقعاً.شاید مهم‌ترین چیزی که کتاب زینب می‌خواهد به مخاطبش یاد بدهد همین باشد.

 

آیا خواندن این کتاب برای پزشکانی که با زنان باردار و مادرانی که تازه زایمان کرده‌اند و نوزادانی که در بخش‌هایی مثل NICU  بستری هستند می‌تواند مفید باشد؟

اتفاقا من فکر می‌کنم یکی دیگر از فوایدی که کتاب زینب خواهد داشت که اینجا دیگر مخاطبش خاص است برای جامعه پزشکی است. مثلا برای دکتر زنان با هر دکتر دیگری که بداند واقعاً کوچک‌ترین سهل‌انگاری یا بی‌توجهی‌اش می‌تواند چطور مسیر یک خانواده را بطور کامل تغییر بدهد و چه هزینه‌هایی می‌تواند به دوش یک خانواده بگذارد و چه اتفاقاتی می‌تواند برای یک خانواده بیفتد. و همچنین دکتر اطفال، دکترهایی که در NICU کار می‌کنند، دکترهای عمومی که واقعاً بدانند آن بیمار در چه شرایطی است و از دل آن بیمار کمی شاید با خواندن این کتاب آگاه شوند و بدانند که آن تصمیمی که می‌گیرند حالا حتی اگر آن تصمیم را در لحظه غلط گرفتند، بعداً شاید بتوانند مثلاً با صحبت کردن، کمی دلداری دادن مریض یک‌خرده جبران کنند آن اتفاقاتی که برای آن مریض افتاده به سبب تصمیمی که آن‌ها گرفتند.

من قصدم این بود که در این کتاب نشان بدهم که واقعاً جان آدم‌ها ارزش دارد. یعنی بچه‌ای که بدنیا آمده با هر وزن و قدی، یک انسان است و جانش ارزش دارد و ما وظیفه داریم بعنوان پدر و مادر یا پزشک برای نجات جان آن آدم تلاش کنیم.واقعاً تمام سعی ما در مدت مریضی زینب و حالا هنوز هم همین است که می‌گوییم خب خدا خواسته که زینب زودتر بدنیا بیاید و این مشکلات سلسله‌وار برایش اتفاق بیفتد و چیزی که در حوزه وظیفه ما هست بعنوان والدین زینب این است که برای نجات جان زینب و برای بهتر زندگی کردنش تلاش کنیم. حالا بهتر زندگی کردن زینب در شرایط خودش معنی پیدا می‌کند.سعی کردم واقعاً این تلاش خانوادگی را برای نجات جان یک انسان و بهتر زندگی کردن یک انسان نشان بدهم.

خود «مرضیه اعتمادی» بعد از «زینب» چه تغییراتی کرده‌است؟شما روزهای سختی را پشت سر گذاشته‌اید و قطعا با آدم چندسال قبل‌تان تفاوت‌های جدی دارید؟

هیچ‌گاه نشده من از کار بیمارستان عبور کنم و به مریض‌هایی که پشت آن پنجره‌ها هستند فکر نکنم. یعنی دیوارهای آن بیمارستان دیگر برای من برداشته شده و انگار دارم می‌بینم پرستارها دارند در بخش می‌روند و مریض‌ها روی تخت خوابیده‌اند و همراه مریض خسته شده از این همه بیمارستان ماندن. و ناخودآگاه شروع کردم به حمد خواندن و برایشان آرزوی سلامتی کردن و صلوات فرستادن و...

فکر می‌کنم شاید کسی که کتاب زینب را بخواند این اتفاق برایش می‌افتد که دیگر با بیخیالی از کنار بیمارستان رد نشود و کوچک‌ترین کار یعنی خواندن یک حمد شفا یا یک صلوات و قدم‌های بعدی که یک فکری برای کسانی که در بیمارستان هستند بکنی.

ضمن اینکه من تصوری که نسبت به توانایی‌های خودم و صبر و تحمل خودم داشتم کاملاً سر زینب زیر و رو شد! یعنی اوایل مریضی زینب من اصلاً فکر نمی‌کردم که من بتوانم مادر فرزندی باشم که توی سرش «شنت مغزی» است یا مادر فرزندی باشم که مشکلات مغزی دارد. حتی نمی‌توانستم تصور کنم مادر فرزندی باشم که نه در حدی که الان زینب هست بلکه فقط در حدی که موهای سرش را بتراشند!

آن موقع فکر می‌کردم زینب خوب می‌شود و واقعاً فکر می‌کردم تحمل این شرایط را ندارم و وقتی مثلاً زینب اتاق عمل می‌رفت، من مدام آرزو می‌کردم که من، علی و زینب هر سه‌تا باهم بمیریم. با تمام وجود این آرزو را می‌کردم که اصلاً زنده نباشیم که بخواهد اتفاق بعدی‌ دیگری بیفتد! یعنی روزهای بعدی باشد که زینب سرش بخیه داشته باشد و من زنده باشم و بخواهم این شرایط را ببینم!

اما خب کم‌کم آدم با خودش کنار می‌آید و انگار دست می‌گذارد روی زانویش و به کمک خدا بلند می‌شود، راه می‌رود و یک جایی می‌بیند که دارد می‌دود. یعنی دیگر انقدر زندگی و آن شرایط برایت عادی شده و توانستی با زندگی کار بیایی و خوب هم کنار بیایی که از خودت تعجب می‌کنی. این نشان می‌دهد که آدم هر چقدر هم که ضعیف باشد، اگر از خدا کمک بگیرد و از خدا بخواهد که راه را برایش باز کند و خودش هم تلاش کند، واقعاً همه چیز شدنی است و هیچ چیز در این دنیا نشدنی نیست.

از خواننده‌های کتاب‌تان و یا در کل کسانی که این روایت پر فراز و نشیب از مادری را شنیدند چه بازخوردهایی گرفته‌اید؟

کسانی‌که قبل از چاپ کتاب را خواندند، کسانی بودند که تخصصشان این‌ کار بود. مثلاً خانم مرشدزاده خواند و خیلی بازخورد خوبی داد. خیلی خوشش آمد. گفت همه‌ی کتاب را خواندم، همه‌ی متن را خواندم. و خیلی راضی بود.

قبل از چاپ که آقای شیروانی از سوره‌ی مهر خواند خوشش آمده بود. بازخورد خواننده‌ها که حالا خیلی هنوز به‌جایی نرسیده ولی یک تعداد بازخوردی که دریافت کردم، همه‌شان خوب بوده. این‌هایی که فعلا گرفتم همه خوب بوده است. مثلاً یکی از خواننده‌ها برایم جالب بوده که نوشته بود: شصت روایتی است که با حجب و حیا و با متانت و نجابت، مادری کردن زنان ایرانی را نشان می‌دهد و یک روایت دقیق است از مادری کردن زنان مسلمان ایرانی. و حالا یک‌سری توصیفات دیگر. بله بازخوردها خدا را شکر تا الان خوب بوده است.

فقط یک‌چیزی که توی دل خودم است این است که دوست ندارم واقعاً در بازخوردهایی که می‌گیرم بیشتر خواننده به من بگوید که با خواندن کتاب خیلی غصه خوردم یا خیلی ناراحت شدم. این طبیعی است که با خواندن این کتاب طرف ناراحت شود و غصه بخورد و خودش را همراه من ببیند ولی دوست دارم مخاطبم در این غصه خواندن نماند و در این رنج نماند و بتواند واقعاً یک چیزی، بقولی  یک مرواریدی را از دل این دریای رنجی که با خواندن کتاب در آن می‌افتد بیرون بکشد برای خودش. این خیلی برای من ارزشمند خواهد بود و ان‌شاالله که این اتفاق بیافتد.

درسی که «مرضیه اعتمادی» از ماجرای مادری سختش برای دخترش «زینب» گرفته است چه چیزی است که دوست دارد برای بقیه این تجربه را بازگو کند؟

مهم‌ترینش برای من این بود که ما آدمهای معمولی با ویژگی‌های کاملا معمولی می‌توانیم در یک شرایط خاص غیرمعمولی عمل کنیم.غیر معمولی یعنی غیرقابل تصور ؛ تصوری که خودمان قبلا از خودمان داشتیم.

مثلا سر زینب کار به‌جایی رسیدیم که به ما گفتند این بچه دیگر خوب نمی‌شود و تشنجش هیچ‌زمان خوب نمی‌شود و همین بچه را از پا می‌اندازد و دیگر عمری نخواهد کردو کاملا به ما گفتند که بروید خانه و دیگر کاری نمی‌شود انجام داد و اگر یک بچه‌ی دیگر بیاورید  خوب است که جای این بچه باشد.و کاملا طول عمر زینب را بعضی‌هایشان مشخص کرده بودند.ولی خب ما با اینکه ، یعنی خودمان هم ترسیده بودیم از این تعیین تکلیف‌هایی که دکترها برای زینب کرده بودند ولی واقعا ناامید نشدیم.یعنی ما از بیمارستان برگشتیم بدون اینکه دکترها داروی خاصی برای درمان تشنج زینب تجویز کرده باشند.ولی خودمان دوباره نشستیم یکی یکی لیست داروها را درآوردیم.

یادداشت می‌کردیم که هر دفعه این دارو را خورده چندبار تشنج کرد، آن دارو را خورده چندبار تشنج کرده و نهایتا دیدیم که این دوتا دارو را که خورده تشنجش بهتر شده‌است وخودمان این دوتا دارو به زینب دادیم و خورد و تشنجش خوب شد. تشنجی که به‌خاطرش این‌ همه در بیمارستان بود و هیچ اتفاق خاصی در بیمارستان نیفتاد و هیچ اثری نداشت. با همین داروهایی که خودمان انتخاب کردیم زینب خوب شد و با آن شرایط زیستی ای که خودمان برایش درست کردیم ، که زیاد بیرونش نمی‌بردیم ، زیاد در سروصدا نباشد ، گرما بهش نخورد ، غذاهایش مقوی باشد.هرروز این غذا را بخورد.مثلا چهار مغز در غذایش باشد ، ماهیچه باشد.با این شرایطی که برایش درست کردیم به او کمک کردیم که حال بهتری داشته باشد و این‌ها همه شدنی بود. برعکس چیزی که دکترها قبلا می‌گفتند شدنی نیست و از این بچه دیگر چیزی در نمی‌آید.

واقعا درسی که من از ماجرای زینب گرفتم این است که به حرف هیچ‌کسی غیر از حرفی که خدا زده است توجه نکنم.توجه به معنی اینکه به جز حرف خدا اعتماد نکنم به آن حرف و زندگیم را بر اساس آن حرف نچینم.

خدا گفته است که ان مع العسر یسرا و این‌را تکرار کرده است.تکرارش برای این نبوده که در قرآن جای خالی‌اش را پر کند یا صفحه پر کند. برای این بوده که واقعا به بنده‌اش بگوید که اگر اتفاقی برایت افتاد ، در سختی افتادی ، یک‌جوری برخورد کن ، یک‌جوری با آن سختی کنار بیا که زمانیکه برایت گشایش و آسایش گذاشتم که قطعا بعد از آن سختی‌ها برایت آسایش و گشایش می‌گذارم ، روسفید باشی و خودت بتوانی به خودت افتخار کنی.و واقعا در ماجرای زینب من این را به عینه دیدم.و همین خیلی درس مهمی برای من بود که فقط و فقط در زندگی به خدا اعتماد کنم و هیچ‌وقت ناامید نشوم.

 

انتهای پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول