به گزارش خبرگزاری فارس، مصباح الهدی باقری پژوهشگر مرکز رشد دانشگاه امام صادق(ع) طی یادداشتی نوشت: دوازده ماه سال را که می گردی،آن لحظاتی که به حسین میرسد، طور دیگری است.انگار تقویم ما مبنایش هجری حسینی است.به هر جای آن که میرسی خود را با موقعیت حسین تنظیم میکنی.همه وجاهت عملت به این است که چه نسبتی با حسین داری.حسین کجاست و تو کجائی.
قصه ما و حسین، عاشقانهترین قصه دنیاست. محبت و مودت و عاطفه با شجاعت و دلیری و حماسه طوری گره خورده که زیباترین نقاشی عالم را در آن به چشم عشق و حسرت و آه نظاره می کنی.نمیخواهی لحظهای چشم از آن برگیری.با هر سکونی، ساکن میشوی و با هر قیامی، میایستی و منتظر و آماده حرکت.
.موقف به موقف او را به دقت تعقیب میکنی.می ایستد،می رود،می نشیند،صحبت می کند،راز می گوید،فاش می گوید، درددل می کند،گله دارد، نصیحت می کند، دعوت میکند، برحذر میدارد، سفارش می کند، نیایش می کند، ذکر می گوید، تسبیح میگوید،استغفار میکند، رجز می خواند، تحدی می کند،می رزمد،یاریگر میطلبد...تا صورت به صورت جوان می گذارد، برادر را در آغوش میچسبد، کودک بغل می کند،اشک می ریزد،خار بیابان جمع می کند،وداع می کند...حتی و حتی در قتلگاه هم ثانیهای رهایش نمی کنیم...سنگ می خورد؛ ذکر میگوید..شمشیر می خورد؛ شکر میکند..نیزه میخورد؛ حمد میگوید..ذبح میشود؛دعا میکند و قرآن ناطق میشود...آری! همه حجتها و حجیتها در عمل و فعل اوست. وعاشق همهاش تقلید است؛موبهمو و نکته به نکته...
اما آه از آن لحظهای که... عاشق از معشوق جدا میشود...نه !جدا نه.. بلکه پر بکشد...نه !زخمی شود.. نه!بسوزد.. نه!....نه!....امان ازآن لحظه ای که معشوق پیش چشم عاشق تکه تکه شود... چشمش،سرش،سینه اش....وای وای....عاشق آنجا دق می کند...
حالا عاشق می ماندو یک هجرت جانسوز..یک فرقت جانکاه....ذهنش،روحش و فکرش از معشوق خالی نمی شود.راه می رود به فکر "او"ست...می نشیند "او" را می بیند...می خورد،از خوردن می افتد و "او" را یاد میآورد...میخواهد بخوابد، خیال "او" خوابش را میگیرد...کار می کند،یاد "او" رهایش نمیکند...دست از کار میکشد،کارش می شود "او"...اصلا دیگر خودش بی معنا شده و "او" همه جا، جلوهگری می کند... تلاش می کند هرچه "او" بدان سفارش کرده جامه عمل بپوشاند...به هر چه "او" دل نگران بوده، رفع نگرانی کند... و هرچه "او" می خواسته،فراهمش کند...حالا یک حسین مانده است و یک دنیا عشاق الحسین...
****
حدود هزار و چهارصد سال است که مائیم و وصایاءالحسین...عاشقان حقیقی نقطه به نقطه زندگی شان را عطر و بوی حسینی می زنند. در شادیها یاد حسین بهجت افزای بزمشان است و در غمها ذکر مصیبت حسین، آرام جانشان...یاد حسین همیشه در کارشان است.از حسین غافل نمی شوند و با حسین زندهاند...وقتی "یا حسین" می گویند، انگار روحی تازه در کالبد خستهشان دمیدهاند...اما و اما...می دانند حسین را باید در عمل شان سنجید.تا حسینی نشوی،حسینی نیستی.... اصلا حسین،جنس غمش فرق می کند،نمی شود هر کاری را به اسم حسینی بودن جا زد،حسین ،امضای خود را دارد،یک امضای منحصربفرد،یک امضای سرخ؛ از خون سر و گردن و سینه...
برای حسینی شدن باید دلی ساخته باشی از نور خدا...با آب وضو جلاءش دهی و با ذکر و تسبیح و نماز ،معطرش سازی...از غفلت به دور باشی و با معرفت،به هوش...مردم یار باشی و مردمدار...دلشکستگان را دل بخشی و دلخستگان را جان... وفا پیشه کنی و با وفاداران رسم وفا برگزار کنی....برای جفاپیشگان،صبر پیشه کنی و صلوه.شاید که حاجت رواشدی...برای مظلومان عون باشی و برای ظالمان،خصم... مظلومان از شفقت تو،دلارام گردند و ظالمان از شدت تو،خائف و لرزان...
بدانیم حسین یک قصه مانده در تاریخ نیست و نینوا یک جغرافیای محدود....حسین یک حقیقت هماره زنده است و کربلا یک جغرافیای بی نهایت. حسین یک عشق ابدی است و کربلا یک مغناطیس دلربا.حسین یک عظمت بیهمتا است و کربلا یک زمین آسمانی.حسین یک محبوب عالمگیر است و کربلا یک بیابان دریائی. حسین یک مظلوم بلازمان است و کربلا یک عطشان بلا مکان...
این حسین و این کربلا دلبریها کرده اندو عاشق کشی ها. این حسین و این کربلا زمان و مکان را به حیرت و سرگردانی رسانده اند.این حسین و این کربلا،عاشقانههای عالم را مسخ خود کردهاند.این حسین و این کربلا،آزادگی را پای درس نشاندهاند.این حسین و این کربلا،خاک را هم روح بخشیدهاند.این حسین و این کربلا،همه را اهالی خود کردهاند.آخر! کربلا محله خودمان است و نمازمان درآن کامل...
******
حالا قرنهاست که نصف النهار مبدا ما کربلاست و زمان ما به وقت حسین است ،به وقت عصرعاشورا...هر چه از کربلا دور می شویم ساعت حیرت مان،آشفته مان می کند و هر چه از حسین فاصله میگیریم قطبنمای مان بنای ناسازگاری میگذارد....دیگر نه ساعت مان درست کار میکند و نه قطبنمای مان جهت را درست نشان می دهد....ساعتهای ظهورمان،روی عصر عاشورا کوک شده است و هر سال به عاشورا که میرسیم،زنگ ساعت بیداریمان به اوج میرسد.
حالا اگر می خواهی عقربههای ساعتت نخوابد و آهنربای قطب نمایت،خالی نکند، دنبال اکسیر جاودانگی اش باش.ببین چگونه ابدی می شود؟ ببین چگونه نه جلو می افتد نه عقب؟ نه شرقی می شود و نه غرب؟.با کدام رمز و رازی همیشه سر وقتیم و رو به قبله معرفت؟ کدام فرمول است که حسین را طوری به خورد گل ما می دهد که هم "حسین حسین" بگوئیم،هم کارمان "راست حسینی" باشد؟ چه کنیم که با حسین ،هم حالمان خوب شود،هم کارمان..؟.
از قدیم دنیادیدهها سفارشمان کردهاند: هرچه می خواهید خوب، خودش را بگیرد و طاهر و صاف و سالم بماند، چلهنشینش کنید. خدا بیامرزدشان.راست می گفتند.هر دعائی،هر ذکری، هر طلبی،هر حاجتی اگر خوب خودش را بگیرد،جواب می گیرد.باید در پوست و گوشت و استخوان مان وارد شود.باید در روح مان حلول یابد. باید در جان مان جان بگیرد.اگر آن را قرین مان کنیم دیگر با خودمان است...در خودمان.
چله نشینی،پر از این همراهیهاست.حالا میخواهی حسینی بمانی.می خواهی وقتت عاشورائی باشد و مکانت کربلائی.خودت را اربعینی کن.پیاده همسفر حسین شو...پیاده با خانواده حسین همراه شو...هر چه اضافهبار داری بیانداز.سبک شو.خالص شو. خود را راهی کن.خود را در قافله حسین ببین...ببین با حسین به نینوا آمده ای...ببین با زینبی...ببین و بسوز از عطش علی اصغر شیرخواره... ببین و فریاد کن از اربا اربای علی اکبر مولا...ببین و سرنگون شو از سرنگونی علمدار کربلا...ببین و جان بده از همه سنگ و آهن و نیزه و شمشیری که بر پیکر مطهر مولا،رد خون تراشیدند...دیگر از "سر" نگویم بهتر است....قد قتل...نه!قد ذبح مظلوما عطشانا!
حالا از نینوا با اسرا راهی شو.ببین و بسوز از آتش نفاق بر خیمه ها.ببین و ویران شو از ویرانگی خاندان خدا.ببین و غیرتی شو از تنهائی و غربت زینب.ببین و بمیر از نامردی گوشواره دزدها...وای وای...باز هم همراه شو.زینب را لحظه ای تنها مگذار...یک زن و این همه مصیبت...وای وای....حالا دیگر معجری نمانده...داد بزن!...فریاد کن!...جامه بدر!...
باز هم همراهی کن! بیا تا عشرتکده یزید. ببین!با محترمات آل الله چه میگویند و چه می کنند....ببین با "سر" چه میکنند... اما و اما..دیو و دد در درک اسفل ،مشغول بدمستی و بی حیائیاند ولی کاروان خورشید،در عرش اعلی به سیر زیبائیها مهمانند.
اگر اربعینی شوی،خون حسین در رگهایت جاری می شود.آنوقت تازه هوای تازه می خوری..نسیم آزادگی روحت را نوازش می دهد...صبوریات جان می گیرد..نیتت ،قربت به حسین و محبینش می شود...قیامت نماز شب عاشوراست و تکبیرت ، نماز ظهر عاشورا..تسبیحت "الحمدلله که ما ترا داریم حسین!" می شود... سجدهات،روح و ریحان قمربنیهاشم به مشام می رساندت.. قنوتت، تا ملکوت اعلا میبردت و سلامت، سلام بر حسین است...سلام قولا من رب رحیم.
آری!تقویم ما هجری حسینی است، زمین ما کربلا، ماه ما قمر بنی هاشم ،خورشیدمان حضرت سیدالشهداء و شب عاشورا شب قدرمان است...عاشورا همیشه آغازی دوباره و اربعین،همیشه میثاق ما با راه حسین تا ظهورشمس الشموس است؛آماده،پیاده،مشتاق، محکم،سبکبار،منتظر .. و ان شاءالله واصل...
پس اگر اربعینی شوی،عاقبت بخیری....
انتهای پیام/