خبرگزاری فارس- خراسانجنوبی؛ ۳۹ سال همه داشتهاش یک قاب عکس طلایی بود، آن اوایل هر وقت خبر آزادی اسرا را در تلویزیون میدید آن را همچون نوزادی در آغوش میکشید و از این خانه به آن خانه میبرد و به آزادگان نشان میداد تا شاید ردی یا نشانی از او بیابد.
جنگ تمام شد، اسرا آمدند ولی هیچ خبری از جگرگوشهاش نشد. سالها گذشت و گذشت و باز هم خبری نیامد و همچنان چشم به راه بود تا شاید دری کوبیده شود و زنگی زده شود و عزیز سفر کردهاش از سفر بازگردد.
سالهاست با چشمانی منتظر و قلبی آکنده از غم و اندوه، چشم به در دوخته تا شاید خبری از یوسفش بیاید. سالهاست در خانه را به صورت شبانهروزی باز گذاشته تا فرزند مفقودالاثرش به صورت سرزده وارد خانه شود. با هر زنگ خانه با شوق و امید به سوی در میدود تا شاید یوسفی پشت در باشد و به کنعان بازگشته است.
نشستهاند و منتظر...
گامهایم را استوار بر میدارم و به محفلی که به مهمانی پذیرفتهام نزدیک میشوم، در دلم آشوب عجیبی بر پا است انگار اولین بار است به جایی با عمق دل دعوت شدهام. حال و هوای عجیبی بر شهر حاکم است به سمت حوزه علمیه بیرجند که پیش میروی گوشه و کنار خیابان را مملو از جمعیت مییابی، تا شروع مراسم زمان زیادی باقی است.
نقطه نقطه خیابان را که بنگری نشستهاند و منتظر، منتظر بزرگمردانی از مردان این سرزمین، خانوادههایی که برایشان فرقی نمیکرد آشیانه چه کسی در تلاطم است و به محض اینکه دیدند انقلاب و امنیت کشورشان در خطر است بر روی تمام دلبستگیهایشان خط کشیده جگرگوشههایشان را راهی جبههها کردند.
اینجا هر طرف را که نظاره کنی عاشقانی را میبینی که با دلهایی شکسته به زیارت این شهید جاویدالاثر و خانوادهاش آمدهاند. امروز در شهر بیرجند کربلایی دیگر برپا شده بود، هر کسی نالهای سر میدهد، صدای شهدا شرمندهایم، بوی اسپند و چشمان خیس فضایی معنوی را فراهم کرده بود و میشود بوی بهشت را احساس کرد.
روزی برای وصال
از هر گروه سنی در این مراسم شرکت کردهاند. راه شهدا پیر و جوان ندارد و هر کسی که پیام آنها را درک کرده باشد در این راه همقدم میشود. خیلی از خانوادهها با فرزندان کوچکی که در آغوش گرفته یا در کالسکه قرار داده، آمده بودند. جانبازانی که خود را جامانده قافله شهدا میدانند با شور و اشتیاق فراوانی به دیدار همرزمان خود آمده بودند، نسل سوم انقلاب با اینکه جنگ را ندیدهاند، آمادهتر از همیشه در این تشییع که میتوان گفت رزمایش شهدا بود، شرکت کرده بودند.
امروز در گوشه و کنار این محفل نورانی پدران و مادران چشم انتظاری هم بودند که با در آغوش گرفتن قاب عکس پسر خود دیده میشدند، مادرانی که در تمام تشییع شهدای گمنام شرکت و پسر گمگشته خود را در میان لالههای از سفر برگشته جستوجو میکنند.
شب فراق به روز وصال رسید
گرچه غم فراق ۳۹ ساله او را خمیده کرده اما استوار عکس فرزندش را در دست دار و آرام راه میرود، وقتی دقیق نگاه میکنی میبینی که عجله دارد برای تند راه رفتن، ولی داغ این دوری بزرگ، متانت را جلوه میدهد.
در حالی که عکس فرزندش را محکم به بغل چسبانده بود با بغضی در گلو و چشمانی بارانی میگوید: سالها است در انتظار خبری از فرزندم هستم و هر بار که شهدای گمنام وارد شهر میشوند با خودم میگویم شاید همین شهید، فرزندم باشد.
آهسته اشک میریزد و پیوسته نجوا میکند، سرش را بر روی قبر میگذارد و همراه با ضجهای از هویدای دل میگوید: این همه سال، کجا بودی عزیزم...
حکایت مادری با چشمان منتظر
یک چشمش به قاب عکس و چشم دیگرش به مزار نورانی فرزندش. گذر ایام را نظاره میکند، ۳۹ سال از شهادت «حسین» میگذرد. چین و چروک انتظار، چهره مادر را در نورانیتی عجیب فرو برده است. در حالیکه دستانش میلرزد نشسته و از ۳۹ سال انتظار برای رسیدن یک نشانه یا پلاک از فرزندش میگوید و آرام با همان مهربانی ادامه میدهد: انتظار سخت است. آنقدر برای یافتن بدنش به این طرف و آن طرف رفته و سراغ گرفتهام.
از خردادماه ۶۱ گمنامی «حسین» آغاز میشود و پدر و مادر این شهید در کنعان خانه این شهید مفقودالاثر چشم به راه فرزند خود شدند تا آنکه در این سالهای چشمانتظاری پدر در حسرت فرزندش سوخت و عازم بهشت برین شد. مادر میماند و قاب عکسی از «حسین» و «علیرضا». مادر سالهاست که رنج انتظار پسر را تنهایی به دوش میکشد. از زمانی که همسرش از دنیا رفت، او مانده و دنیایی از فراق.
شاید دخیل ۳۹ ساله مادر به ام الشهدا(س) پاسخ داد و این مادر پیر چشمانتظار حاجت روای دخیل به چادر سیاه خاکی مادر سیلی خورده کوچه بنی هاشم شد و با انجام آزمایشهای DNA خبر آمد خبری در راه است و آن هم خبر یوسف گمشده این مادر چشم انتظار بود.
یوسف گمشگشه باز آمد
با انجام آزمایشها اعلام شد فرزند مادر چشم انتظار شهید «حسین بابایی» میهمان بیرجندیها در حوزه علمیه بیرجند است که قریب به 4 سال است نور ساتر به شهر و برکت زندگی مردم این شهر بخشیده است.
سرانجام لحظه دیدار مادر و فرزند و سنگ قبری که دیگر برروی آن بهجای شهید گمنام فرزند روح الله(ره) نقش زده بودند «شهید حسین بابایی» و مردمی که به این مادر چشم روشنی و سرسلامتی میدادند٬ مادر چشمت روشن٬ فرزندت آمد.
انگار بعد سالها از او گفتن برای بانویی که زیاد سختی کشیده چندان راحت نیست. اشک مهمان چشمان خستهاش میشود وقتی میگوید که بیشتر در خانه با «حسین» صحبت میکنم. چه شبهایی که مادر به نیت خواب دیدن فرزند شهیدش دعا میخواند، گاهی به خواب مادر میآمد، اما خبری از خود نمیداد.
حس و حالش را زمانی که شهید گمنام میآورند با آهی از دل و اشکهای جاری بر گونههایش، برایمان گفت: «فکر میکردم شهید خودم هست. برای وداع میرفتم اما تحمل تشییع را نداشتم و موقع وداع از همه چیز با آنها حرف میزدم».
امروز جاماندههای قافله شهادت و همرزمان شهید مشتاقی آمده بودند تا به همرزم و یار دیرینشان بگویند حسین جان تو که در خلوت مناجاتهای شبانه خود نجوای عاشقانه با معبود داشتی امروز هم برای قلبهای شکستهمان « أمن یجیب» بخوان چراکه حضورت به وضوح در جای جای این مراسم نورانی احساس میشود.
عشق به روایت خانوادههای منتظر
زمانی که صحبت از شهید گمنام میشود به یاد میآورم مادر شهیدی را که هر وقت از خانه بیرون میرفت کلید خانه را به سوپر مارکت محل میسپرد و میگفت که اصغر آقا این کلید نزدت امانت تا مبادا زمانی که فرزندم به خانه برگشت پشت در منتظر بماند.
به یادم میآورم مادر جاویدالاثری را که تا سالهای قبل، قبل از آنکه او نیز به فرزند شهیدش بپیوندد، هر روز یک بشقاب غذای اضافه بر سر سفره قرار میداد تا مبادا فرزند شهیدش که به خانه بر میگردد، بدون غذا شرمنده روی پسر بشود.
انتظار؛ حکایت مادرانی است که سالها به شوق خبری از عزیزشان صبح از خواب بیدار شده و تا پایان شب چشم انتظار میمانند.
انتهای پیام/۳۴۰۳/ی