خبرگزاری فارس_کرمان؛ مهسا حقانیت: پهلوان سید خلیفه حسین دستی به محاسن سفیدش کشید، پیراهن و پرچمی که تصویر حاجقاسم و ابومهدی المهندس و پرچمهای سوریه، ایران و عراق را بر رویشان چاپ کرده بود از توی کمد برداشت، پیراهن را به تن کرد، پرچم را گذاشت گوشه اتاق.
سید خلیفه برگشت سمت قاب عکس سید احمد که به او لبخند میزد، چشمهای سید احمد جوان را که دید، قلبش تندتر تپید، زیر لب زمزمه کرد، پسر رشیدم، پسر قهرمانم، پاره تنم، تو به تنهایی چند تا داعشی نامرد را با تکتیرهایت از پا درآوردی، ۱۰ تا؟ ۱۰۰ تا؟ آه! یادم آمد، همرزمانت میگفتند ۲۰۰ داعشی را... .
پرچم را از گوشه اتاق برمیدارد، او بعد از شهادت حاجقاسم با دلش عهد بسته است، اینبار که به ایران رفت، پرچمش را هم ببرد و بر فراز مزار حاجقاسم نصب کند.
دستی میکشد روی عکس حاجقاسم که در کنار ابومهدی المهندس بر روی پرچم نقش بسته است و میگوید: «شما شهدای راه مقاومت عزیزان ما هستید و باعث شرافت ما شدید».
اربعین نزدیک است، پهلوان عزمش را جزم کرده است، با پای پیاده از شهرش، دیرالزور از کرانه رود فرات به سمت عراق حرکت میکند، توی کوچه پس کوچههای دیرالزور که میرود، دوستان و آشنایان او را با سلام و صلوات بدرقه میکنند و با احترام نام شهید حاجقاسم سلیمانی را به زبان میآورند و به نیکی از رشادتهای او در دیارشان یاد میکنند.
بوکمال، قایم و رمادی را پشت سر میگذارد، به بغداد میرسد، میرود سمت فرودگاه بغداد، انگار پاهایش یاری نمیکند، اینجا همان جاییست که حاجقاسم سیلمانی و ابومهدی المهندس را شهید کردند.
این سؤوال توی ذهنش نقش میبندد، چرا شهید سلیمانی را هدف ترور قرار دادند؟ خیلی سریع جواب سؤوالش را پیدا میکند «حاجقاسم و ابومهدی المهندس رمزهای مقاومت هستند، آنها به نیابت از همه انسانهای آزاده و با شرافت دنیا با شیطان اکبر در سوریه جنگیدند».
از مرز مهران وارد ایران میشود، پایش به ایران که میرسد، خاطرات سفر به ایران میآید جلوی چشمش، یاد سفر سال ۲۰۰۲ میافتد که برای زیارت مزار امام خمینی(ره) به ایران آمد و با رهبری هم دیدار کرد، تصویر انگشتری که رهبری به او هدیه داد، توی ذهنش مینشیند و لبخند را به لبش میآورد و خستگی راه را از تنش بیرون میبرد.
ایلام، یزد و رفسنجان را با پای پیاده طی میکند و سرانجام به کرمان میرسد، وعده دیدار نزدیک است، با قدمهای استوار و به نیابت از پسر شهیدش سید احمد که از سربازان تکتیرانداز سوری بود و در جنگ با داعش در فرودگاه طبقه شهید شد و از طرف همه دوستداران حاجقاسم راهی گلزار شهدا میشود.
احساس غرور و افتخار میکند، همانطور که پرچم در دستش است، سر مزار حاج قاسم زانو میزند و سنگ مزار سردار دلها را میبوسد، دعا میکند «خدایا حاجقاسم را با اولیاء و انبیاء محشور کن».
وقتی پرچم را بر بالای مزار حاجقاسم نصب میکند، دلش آرام میشود، به این فکر میکند، وقتی به سوریه برگشت خاطرات امروزش را با افتخار برای عزیزانش تعریف کند و بگوید « خوشبخت عاشقی که به عهدش وفا کند».
انتهای پیام/۸۰۰۱۹/ب