اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

کرمان

ماجرای توسل مادر یک سرباز شهید به سردار سلیمانی برای بخشش قاتل/ قلب محمدسعیدم راضی به یتیمی دخترک نبود

قرآن کوچکم را محکم توی بغلم گرفته بودم، چشم‌هایم را بستم و گفتم بخشیدم، چشم‌ها را که باز کردم، داشتند از پای چوبه دار می‌آوردنش پایین.مطمئنم حاج قاسم و شهدا به دلم انداختند وگرنه چهار سال حرفم یک کلمه بود نمی‌بخشم.

ماجرای توسل مادر یک سرباز شهید به سردار سلیمانی برای بخشش قاتل/ قلب محمدسعیدم راضی به یتیمی دخترک نبود

خبرگزاری فارس _ کرمان؛ مهسا حقانیت: یکم فروردین امسال ۴۹ ساله شده است، مهربانی از آن سوی خط تلفن هم در صدایش موج می‌زند، وارد راهروی خانه که می‌شوم از بالای پله‌ها با خنده‌ای بر لب به استقبالم می‌آید، فاطمه دهقان‌اناری مادر سرباز شهید و  مسوول گروه جهادی محمدسعید دهقان‌اناری.

یک پاتوق دنج به نام سرباز شهید

دو سال و هفت ماهی می‌شود که فاطمه خانم طبقه همکف خانه را تبدیل به پایگاه جهادی شهید محمدسعید دهقان‌اناری کرده است، پاتوقی باصفا و دنج که مادر شهید ساعت‌های زیادی از روز را در آن به یاد فرزندش به‌سر می‌کند.

گلدان‌ها با گل‌های زیبا و شاداب در قسمت‌های نورگیر سالن قرار داده شده‌اند، تصاویر آقا، حاج قاسم و عکس‌های جورواجور از محمدسعید بر روی دیوارها، میزها و حتی در گلخانه به چشم می‌خورد.

در این پاتوق دنج و خودمانی بر روی زمین روبه‌روی مادر شهید می‌نشینم و صحبت‌هایش را می‌شنوم.«یک ساله بودم که از روستای دربه‌انارستان کوهپیایه با خانواده به کرمان آمدیم، دیپلم گرفتم و سال ۷۳ با پسر دایی‌ام ازدواج کردم». سفره عقد فاطمه خانم و همسرش را در خانه چیدند و مراسم در سادگی و بدون موسیقی برگزار شد. «سال‌ها مستاجر بودیم، ۱۵، ۱۶ سال یک زمین در حاشیه شهر خریدیم یک اتاق ساختیم و در همان یک اتاق زندگی می‌کردیم، پدرشوهر و مادرشوهرم مریض احوال بودند، شوهرم اتاق و زمین را فروخت تا در نزدیکی خانواده‌اش خانه‌ای بخریم اما قیمت خانه‌ها گران شد و نتوانستیم و دوباره مستاجر شدیم».

تغییر مسیر از دانشگاه با سربازخانه

  «سال ۹۴ زمین این خانه را خریدیم، محمدسعید هم در کارهای بنایی این خانه کمک کرد، درس می‌خواند و تابستان‌ها در مکانیکی کار می‌کرد به رشته مکانیک علاقه داشت و دانشگاه هم همین رشته را قبول شد. دانشجوی دانشگاه شهید چمران بود، اواسط ترم دوم یک روز آمد خانه و چیزی را پشت سرش پنهان کرده بود، گفت مامان یه کاری کردم اگه بفهمی ناراحت می‌شی، گفتم اگه می‌دونی ناراحت می‌شم چرا این کار رو کردی که نامه انصراف از دانشگاه رو نشونم داد».

محمدسعید به فاطمه خانم گفت از دانشگاه انصراف داده و می‌خواهد به سربازی برود و قول داد وقتی سربازی‌اش تمام شد دوباره برود سراغ درس و مشق اما سرنوشت جور دیگری برای او رقم خورده بود.

پیکان دوست‌داشتنی‌ای که خرج بدهی‌ها شد

مهربانی و دست به‌خیری محمدسعید زبانزد دوستان و خانواده اوست، مادر شهید با یادآوری خاطرات مهربانی‌های محمدسعید می‌گوید «دوستان مدرسه‌ای محمدسعید که در درس‌شان مشکل داشتند، موقع امتحانات به خانه ما می‌آمدند و پسرم به آنها درس می‌داد، اگر می‌فهمید کسی در خانواده مشکلی دارد، هر کاری در توانش بود انجام می‌داد. از نظر مالی وضعیت مرفهی نداشتیم، در حد متوسط بودیم وقتی ساخت این خانه را شروع کردیم، توی قسط‌های بانک مسکن ماندیم، من قلاب‌بافی می‌کردم تا کمک‌خرج باشم».

فاطمه خانم از علاقه محمدسعید به پیکان می‌گوید و اینکه با وام یک پیکان خرید، پیکانی که آرزوی برآورده شده‌اش بود، اما دو ماه بعد وقتی از بانک برای قسط‌های عقب‌افتاده با پدر تماس گرفتند، پیکان را فروخت و پولش را داد بابت بدهی‌ها.

«محمدسعید سن زیادی نداشت اما درک و شعور بالایی داشت، خیلی اهل کار بود،‌ یادم نمی‌رود نزدیک عید که می‌شد با دوستش سر چهارراه ماهی قرمز می‌فروخت، دوست داشت مستقل باشد».

فاطمه خانم حافظه خیلی خوبی برای تاریخ اتفاقات مختلف دارد، از تاریخ تولد چهار  بچه‌اش تا تاریخ همه اتفاقات مرتبط با محمدسعید. «۱۹ دی ماه ۹۵ محمدسعید بعد از انصراف از دانشگاه در نیروی انتظامی دوره آموزشی را گذراند و چندماهی در ستاد مبارزه با موادمخدر در تهران بود، اما دلش می‌خواست به کرمان بیاید و همراه با سربازی مشغول کار هم باشد، مرخصی هم که می‌آمد می‌رفت مکانیکی».

عیدی که عزا شد

سرانجام با درخواست انتقالی محمدسعید موافقت شد اما نه برای شهر کرمان بلکه او به پاسگاه گشیت در گلباف از توابع شهرستان کرمان رفت. اواخر بهمن ۹۶ به کلانتری ۱۴ خیابان پارادیس کرمان منتقل شد.

«عید نوروز آماده‌باش بودند، قبل از ظهر می‌آمد خانه و دوباره به پاسگاه می‌رفت، ۱۹ فروردین هرچه انتظار کشیدم، محمدسعید نیامد، سردرد شدیدی داشتم، به پدر شهید گفتم‌ بیا برویم پاسگاه ببینیم چرا نیامده است، گفت رفته سربازی خانه خاله که نیست، نگران نباش، کارش که تمام شود می‌آید».

درب خانه را زدند، پدر شهید رفت و وقتی آمد صحبتی با فاطمه خانم نکرد، اما تماس‌های زیادی که داشت را دور از چشم همسرش پاسخ می‌داد و آخرش هم گفت مادر همکارم فوت کرده و به بهانه تشییع جنازه از خانه زد بیرون.

شب که پدرشهید به خانه آمد و اصرار همسرش را برای رفتن به کلانتری دید، به او گفت محمدسعید با دوستانش شوخی می‌کرده و دستش شکسته و در بیمارستان است و در جلوی آی‌سی‌یو به او گفتند فرزندش در درگیری با سارقان چاقو خورده است.

فاطمه خانم می‌گوید «وقتی به بیمارستان رسیدم، پشت در آی‌سی‌یو به هر کس نگاه می‌کردم، آشنا بود، اقوام و دوستان محمدسعید و همه هم گریه می‌کردند، آنقدر بی‌تابی کردم که اجازه دادند بروم کنار پسرم، گردنش را پانسمان کرده بودند، صدایش کردم سعید، سعید اما عکس‌العملی نشان نداد».

او از "بنده خدا" به جای "قاتل" استفاده می‌کند «بنده خدایی که محمدسعید را زد، ۳۷ ساله بود و موادمخدر مصرف کرده بوده، وقتی پرسیدند انگیزه‌ات از ضربه زدن به یک سرباز چه بوده، می‌گفت می‌خواستیم با ماشین پلیس فرار کنیم».

فاطمه خانم فقط در دو جلسه دادگاه شرکت کرد، اما سردردهای شدیدی به سراغش می‌آمد و با دیدن قاتل هم داغ دلش تازه می‌شد، بنابراین نیروی انتظامی وکیلی را برای این خانواده گرفت تا به‌جای آنها به جلسات دادگاه برود.

می‌پرسم از خانواده اون بنده خدا کسی برای گرفتن رضایت آمد، «یک بار پدر و مادرش آمدند در خانه، به آنها گفتم سن شما بالاست و نمی‌خواهم به شما بی‌احترامی شود، شما را می‌بینم داغ دلم تازه می‌شود، دیگر نیایید، چند باری پنجشنبه‌ها آمدند گلزار شهدا، برای همین قید پنجشنبه‌ها را زدم و یک روز دیگر می‌رفتم سر مزار محمدسعید».

چهار سال گفتم نمی‌بخشم

«چهار سال خیلی‌ها آمدند که رضایت بدهم اما دلم راضی نمی‌شد، حتی پدر شهید وقتی زمان اعدام رسید گفت می‌خواهی چکار کنی؟ گفتم با من از بخشش حرف نزنید».

می‌گوید «آن ۳۳ روزی که پشت در آی‌سی‌یو بودم خیلی سخت گذشت، سرباز بی‌دفاع را ناجوانمردانه چاقو زده بود، نمی‌توانستم ببخشم».

موضوعی که باعث پافشاری فاطمه خانم بر قصاص بود فقط مربوط به پسر شهیدش نبود بلکه آن‌طور که خودش می‌گوید همیشه نگران این‌ بوده که اگر آن فرد را ببخشد دوباره این جرم را تکرار کند و داغی بر دل مادری دیگر بگذارد.

اسفندماه ۱۴۰۰ مادر و پدر شهید به اجرای احکام رفتند تا تاریخ اعدام را مشخص کنند، فاطمه خانم گفت «۱۹ فرودین روزی که پسرم را چاقو زد، گفتند ماه رمضان است تاریخ دیگری را انتخاب کنید، گفت ۲۰ اردیبهشت روزی که بچم شهید شد».

۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ رسید و فردای آن روز قرار بود طناب اعدام را بر گردن قاتل سرباز شهید بیندازند، پدر شهید کرمان نبود از قبل هم به فاطمه خانم گفته بود برای قصاص نمی‌آید، فاطمه خانم هم پاسخ داده بود خودم تنها می‌روم و نمی‌بخشم.

در شب قبل از بخشش چه گذشت؟ 

مادر شهید از لحظات پر تب و تاب قبل از ساعتی می‌گوید که چهار سال انتظارش کشیده بود؛ «روز نوزدهم توزیع بسته برای نیازمندان را داشتیم، آقای نظری مداح گروه جهادی غیاث تماس گرفت و گفت می‌خواهیم بیاییم دیدار شما، گفتم اعصابم به هم ریخته است، شما هم‌ می‌خواهید درباره بخشش صحبت کنید نیایید، آقای نظری گفت شما همیشه می‌گفتید قدم مهمانان محمدسعید روی چشمم، ما فقط می‌خواهیم بیاییم و بگوییم شما هر تصمیمی بگیرید، ما بچه جهادی‌ها پشت سر خانواده شهید هستیم. 

آقای نظری و دوستانش با یک پرچم بزرگ حرم آقا امام حسین(ع) به خانه ما آمدند و تا یک نیمه شب روضه حضرت زهرا(س) و زیارت عاشورا خوانند و درباره شهدا روایتگری کردند، حرفی هم درباره رضایت زده نشد.

از آنها خواستم پرچم پیش من بماند، تا اذان صبح کنار پرچم نشسته بودم و صلوات می‌فرستادم و زیارت عاشورا می‌خواندم، آقای نظری پیام داده بود می‌خواهد به گلزار شهدا برود، گفتم نمی‌آیم، اما بعد از نماز نظرم عوض شد و راهی گلزار شدم».

مادر شهید قرآن جیبی‌اش را برداشت و وقتی به مزار حاج قاسم‌ رسید، شروع کرد به درددل با حاجی «گفتم حاج قاسم من مادرم، دلم راضی نمی‌شود رضایت بدهم، اما پای مرگ و زندگی یک آدم در میان است، اگر مصلحت است ببخشم خودت به دلم بده که بگذرم، سر مزار محمدسعید هم رفتم و گفتم، مامان! دلم راضی نمیشه هرکی برای رضایت آمد گفتم، نمی‌بخشم».

فاطمه خانم به مزار شهید پورجعفری مخزن‌الاسرار حاج قاسم‌ هم رفت و موقع رفتن از گلزار دوباره به حاج قاسم و شهدا گفت من به شما متوسل شدم، خودتان کمکم کنید.

هوا گرگ و میش بود که فاطمه خانم به زندان رسید، «بنده خدا را آوردند، شروع کرد به التماس، وقتی روی چهارپایه بود، جوری می‌لرزید که فکر می‌کردم به روی زمین می‌افتد، نگاهش کردم و گفتم وقتی بچه‌ام را می‌زدی باید فکر الان را می‌کردی، تا آخر عمر داغ جوانم را روی دلم گذاشتی».

بخشیدم

فاطمه خانم قرآن جیبی‌اش را محکم توی بغلش گرفته بود، چشمانش را بست و در چند ثانیه تصمیم چهارساله‌اش تغییر کرد.  «یک لحظه چشمانم را بستم، گفتم خدایا من امروز با تو معامله می‌کنم، نفهمیدم چی شد، گفتم بخاطر خدا و محمدسعیدم می‌بخشم، انگار یک نفر گفت ببخش. به شهدا متوسل شده بودم و آنها به دلم انداختند که ببخشیم، آن بنده خدا یک دختربچه داشت، می‌دانم قلب مهربان محمدسعیدم به یتیمی دخترک راضی نبود».

دعای مادر شهید در حق قاتل

مادر شهید محمدسعید دهقان‌اناری در حق قاتل فرزندش دعا می‌کند و من در حالی که اشک می‌ریزم، آمین بلندی می‌گویم »امیدوارم به حرمت خون شهید یک تحول اساسی در زندگی آن بنده خدا به‌وجود آید و پدر خوبی برای دخترش باشد».

فاطمه خانم که از نیروهای بسیجی است و قبل از شهادت محمدسعید هم دست به خیر بوده است، بعد از شهادت پسرش یک صفحه مجازی را در اینستاگرام برای زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره سرباز شهید راه‌اندازی می‌کند و از طریق همین صفحه هم کمک‌های مردم برای چهار، پنج خانواده نیازمند را جمع‌آوری می‌کرد.

مهربانی محمدسعید ماندگار شد

وقتی کرونا آمد مادر شهید برای دوخت ماسک به کمک گروه‌های جهادی شتافت و هزینه مراسم دومین سالگرد شهادت محمدسعید را هم در قالب بسته‌های حمایتی به خانواده نیازمندان اهدا کردند.

دوستان و آشنایان با توجه به روحیه جهادی فاطمه خانم بارها و بارها به او پیشنهاد راه‌اندازی یک گروه جهادی را دادند، «هنوز نتوانسته بودم با شهادت محمدسعید کنار بیایم، روحیه نداشتم و می‌دانستم مسوولیت گروه جهادی هم سنگین است و فکر می‌کردم با شرایطی که دارم نمی‌توانم از عهده این مسوولیت برآیم».

مثل همیشه فاطمه خانم به شهدا متوسل شد و سرانجام گروه جهادی شهید محمدسعید دهقان‌اناری را راه‌اندازی کرد تا مهر و محبت پسر مهربانش را در جان آدم‌های آبرومند اما محروم این شهر جاری کند.

«مجوز گروه جهادی را از سپاه ثارالله گرفتم و از شهریور ۹۹ فعالیت رسمی در زمینه فرهنگی، مذهبی و عمرانی، کمک به ایتام و خانواده‌های نیازمند را شروع کردیم».

تا امروز ۷۰ خانواده زیرپوشش گروه جهادی شهید محمدسعید دهقان‌اناری قرار گرفته‌اند و فاطمه خانم یک آرزوی بزرگ برای این گروه جهادی دارد که با همکاری مردم امکان‌پذیر است. «در مورد خانواده‌هایی که زیرپوشش داریم خودم تحقیق می کنم، بیشتر آنها بیماران صعب‌العلاج دارند و دوست دارم بتوانم در زمینه تخصصی مانند درمان و یا ایجاد اشتغال فعالیت کنم».

اگر تمایل به همکاری با گروه جهادی شهید دهقان‌اناری دارید می‌توانید از طریق شماره ۰۹۱۳۸۴۱۱۲۱۴ با مادرشهید در تماس باشید.

پشیمان نیستم

 فاطمه خانم که چهار سال هیچ وقت به بخشش فکر نکرده بود، آیا حالا که بخشیده است، احساس پشیمانی نمی‌کند، این آخرین سووالی‌ست که از او می‌پرسم و مادر شهید خیلی قاطع می‌گوید «بعد از بخشش نه تنها پشیمان نیستم بلکه حالم عجیب خوب است، تصمیم خیلی سختی بود و این بخشش از برکات شهداست، احساس آرامش دارم و امیدوارم همه افرادی که بخشیده می‌شوند تغییر و تحول اساسی پیدا کنند و فرد مفیدی برای خانواده و جامعه باشند».

پایان پیام/۸۰۰۱۹/ب

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول