خبرگزاری فارس- سپیده سیر: استاد عباس براتىپور شاعری سنتیسرا، همقطار با یاران شفیقش مهرداد اوستا، مشفق کاشانی، محمود شاهرخی، یاور همدانی، صفا لاهوتی، محمدعلی مردانی و حمید سبزواری بود که جملگی به مقصد آخرت رسیدند؛ اما یادشان باقی است.
معمولاً مرگ شاعران و هنرمندان غریبانه به گوش میرسد. مهرداد اوستا و مشفق کاشانی در نشست شاعران و در حال سرودن شعر به دیدار معبود رفتند و مرگی شاعرانه داشتند؛ اما غروب عمر زندهیاد براتىپور در اول اردیبهشت ۱۴۰۲ در 80 سالگی شاعر، در سرمای دماوند و با مرگ خاموش بسیار غمگنانه بود. حتی در رسانهها نیز این خبر عمدتاً خاموش ماند.
این سعادت را داشتم که با دعوت ایشان در دو شب شعر با این عزیز همراه باشم که در هر دو جا، اجرای برنامه را هم به عهده داشت. یک موردش در خیابان حافظ اجرا شد که مطلع غزلش در خاطرم هست:
سوگند به زمزم نمازت
با زمزمههای سوز و سازت
آقای قرائتی آن شب، شعر را تمهید کرده بود و به شاعران پارچه کت و شلواری دادند و مورد دیگر در خیمه بزرگ میدان «هفتِ تیر» به نام شب شعر ثارالله بود که به شاعران دختری که برای قرائت شعر معرفی کردم، یک قواره چادر مشکی دادند. روحش شاد و آزاد و مرزوق نعمت و رحمت الهی باد.
براتىپور از جمله شاعرانی بود که بعد از انقلاب، سرودن اشعارش با حضور مستمر در جلسات شعر حوزه هنری سازمان تبلیغات به عنوان دبیر شورای شعر جدی شد و همچنین سالها جلساتِ دیدار شاعران با مقام رهبری را به عنوان مجری اداره میکرد تا اینکه در این چند سال اخیر علیرضا قزوه این اجرا و ارتباط نشستهای شعری با رهبری را عهدهدار شده است.
براتىپور مدتها صفحه شعر روزنامه رسالت را در اختیار داشت و با آنکه نظامی بود و در نیروی هوایی خدمت کرده بود و کار شاعر هم به تعبیری نظمپردازی است؛ اما فروتنی و افتادگی او هرگز نشان نمیداد که نظامی باشد؛ یعنی آن اقتدار و صلابت ایستادن و لحن محکم گفتار در او نبود، چراکه کار شاعر با دل است و بیشتر به او میآمد که باغبان گلها باشد.
غزل شکسته زیر، گواه روشنی است و دل رقیق و روح زلال او را بهخوبی نشان میدهد. همچنین این حقیقت را درمییابیم با وجود اینکه شاعر آیینی شناخته شده، در سرودن مضمون آزاد هم توانا بوده است:
پریده رنگتر از آفتاب پاییزم
که در هوای مهآلود اشک میریزم
شکسته بال و پرم، تا مرا امان ندهی
ز من مخواه کزین آستانه برخیزم
شکوه روی تو خاموش کرده است مرا
وگرنه از غزل و از ترانه لبریزم
اسیر دست زمانم، ولی نمیدانم
چگونه از غم و درد زمانه بگریزم
مرا ز گریه یکریز دل امان ندهد
چراغ اشک به دروازه دل آویزم
طنین نغمه جانبخش توست در گوشم
هنوز سرخوش از آن نغمه دلانگیزم
وداع و رفتن یکیک این عزیزان، یادآور این است که دیر یا زود ما هم رخت سفر را خواهیم بست. آیا کسانی از ما یاد خواهند کرد؟آنچنان که در حق براتىپور گفتم؛ نه اهل فخر بود و نه اهل ریا!
پایان پیام/۷۴۰۰۷/م/