به گزارش خبرگزاری فارس از مشهد،«معراج شهدا»ی مشهد قصهای است، به سبک و سیاق بعضی طرحهای دفاع مقدسی بر زمین مانده دیگر در این شهر و سالهاست بین مسئولانی که مدعیاند تمام قد برای به سرانجام رساندنش آستین بالا زده و کمر همت بستهاند، پاس میخورد.
ماجرا برای نگارنده از تماشای یک اثر مستند قدیمی شروع شد که حال و هوای چندسال پیشِ این مکان را روایت میکرد در ادامه این گزارش خاکِ این پرونده قدیمی را میتکانیم.
خیلی دور؛ با قبر خالی هم لجبازی میکرد؛ نه وقتی که چند شاخه گُل و یک لباس خاکی رنگ را جای او گذاشتند توی قبر؛ آمد تا فاتحه بخواند، نه بعد از آن که سنگ سرد سفید شد فاصله ما و یک گمشده؛ اشکهایش را روی شانه سنگ ریخت.
میگفت: قبری که تن عزیزت توش نباشه، فایدهاش چیه؟ به وقتش! هر زمان که آماده باشه، خودش برمیگرده...
راست میگفت روزهای آخر جنگ بود که زنگ زدند و گفتند: بیایید که آمد آمده بود... با یک زخم روی گلویش... با پوستی رنگ پریده و چشمانِ نیمهباز، گفت: آنهایی که مرگ چشمانشان را کامل نمیبندد، چشم انتظار کسی هستند...
مادر چشمهای «محمد» را خودش بست. توی گوشش زمزمه کرد: «مادرجان منم منتظرت بودم.»
از آن روز آخر، فقط سالن بزرگی را به خاطر دارم که هر گوشهاش پیکر پیچیده در پرچمی را گذاشته بودند و خانوادهای دورش جمع شده و وداع میکردند؛ اسم و رسم آن مکان را خوب در خاطر دارم چون بعدها مادر از اسمش ترکیبی تلمیحی ساخت که هرجا مینشست و برمیخاست یا به هرکس که سراغ پسرش را میگرفت، میگفت:«محمد به «معراج» آمد.»
خیلی نزدیک؛ از سوراخ کوچکِ درِ فلزی چشم میدوانم داخل، شبحِ یک سالن خالی از تاریک و روشنِ فضا پیداست این پا و آن پا میکنم تا بالاخره سر و کله مالک پیدا میشود و کلید میاندازد توی قفل.
در فلزی که باز میشود، بوی ماندگی میزند توی صورتم مراقبم که گَرد سالها فراموشی دامنم را نگیرد؛ سعی میکنم تصور کنم که حدود سه دهه پیش این سالن پُر از آدمهایی بوده که برای وداع با عزیزانشان آمده بودند.
سعی میکنم تصور کنم صدای قرآن و فاتحه و صلواتها را و فکر کنم دیوارهایی که حالا پیر شدهاند، زمانی پُر بودند از شعار و روایت.
اما راستش کار دشواریست تصور اینکه این سالن خالی و حیاطی که حالا درونش ماشینها به صف در انتظار گازسوز شدن هستند، روزگاری شاهد بخشی از تاریخ این شهر بوده است.
آن آدمهایی که عمرشان قد سه دهه عمر این شهر است، مگر از یاد میبرند وداع رفتگان و بازماندگان جنگ را در معراج شهدای مشهد؟ مگر میشود از مادری پرسید آخرین بار کجا پیشانی پسر شهیدش را بوسیده و یادش نباشد؟ مگر زنی فراموش میکند که کجا بود که در گوش همسر شهیدش گفت: دیدارمان به قیامت؟
مگر میشود پدری از خاطر برده باشد کجا بود که وقتی تن پاره پاره فرزندش را دید با خود فکر کرد چه بازی دارد روزگار که پدر باید چشمهای پسر را رو به این دنیا ببندد؟
نه! آدمهای این شهر آخرینها را فراموش نمیکنند اما آخرین مکانِ وداع این مردمان با شهیدانشان که روزگاری با عنوان «معراج شهدا» شناخته میشد امروز در غفلت و فراموشی خاک میخورد.
اگر گذرتان به میدان معراج و امام هادی 9 افتاد و ساختمانی را دیدید که بر پیشانیاش نوشته شده؛ «مرکز گازسوز خودرو» بدانید که اینجا همان قطعه روایتی از یک غفلت یا قصه فراموشی.
روی سیاهی پرده با خط سفیدی نوشته شده: «قدمگاه» صدای مارش بلند میشود و پسزمینه این صدا تصاویری از نقاشی شهدا و رزمندگان نمایان میشود. مردی بر روی تصاویر با صدایی که از ته حنجرهاش به فریاد تبدیل میشود، اشعاری حماسی دکلمه میکند.
ناگهان قصه از میانهاش کات میخورد و با یک سکوت چند ثانیهای کوک میخورد به تصویر پسرک جوانی که وسط پُکهای عمیقش به قلیان یا از عشقهای لگدخورده میخواند یا هذیان، میگوید از ماجرای ترک کردن نمازش.
همه اینها شروع غیرمنتظره مستندی است که محمدرضا صدوقی آن را سال 82 ساخته است. مستند «قدمگاه» او آنقدر واقعیت یک ماجرا را صاف و مستقیم بیان کرده، که به گفته خودش تا مدتها بعد بعضی آقایان مسئول گلایه میکردند که چرا اینطور صاف و پوستکنده واقعیت را تصویر کرده؟ یا چرا از حاشیهها متن نوشته است؟
اما صدوقی از نگاهش اینطور دفاع میکند: من با خیلی از دوستان و همرزمانم در «معراج شهدا» وداع کردم، خاطرم هست سالهای میانی جنگ بود که عدهای از فعالان حوزه دفاع مقدس در مشهد تصمیم گرفتند، محل وداع خانواده شهدا با پیکر عزیزشان را از بیمارستان قائم به واسطه شلوغی و گرفتاریهایی که ایجاد میکرد به سوله و انباری در حاشیه میدان معراج فعلی منتقل کنند.
اینطور شد که آن مکان در ابتدای خیابان امام هادی (ع) شناسایی گردید.
صدوقی افزود: به گمانم هر مشهدی که در آن دوران شهیدی در میان آشنایان یا دوستانش داشته، گذرش به آن مکان افتاده است؛ آن قطعه زمین و آن انبار صرفنظر از شکل و شمایل ظاهریاش برای اهالی این شهر جایگاهی معنوی دارد.
وی در ارتباط با انگیزهاش از ساخت این مستند گفت: یک اتفاق سبب شد تا از حال و هوای این مکان بعد از جنگ مطلع شوم.
شنیدم که این مکان را به کابینتسازی اجاره دادهاند و مستاجر هم برای حفاظت از اموالش، سگی را در حیاط معراج رها کرده است.
خلاصه یک روز سری به این مکان زدم و دیدم که شنیدهها پُر بیراه نمیگویند آنجا بود که عزمم را برای ساخت مستندی از سرنوشت یکی از یادگارهای دفاع مقدس جزم کردم.
او برایمان توضیح میدهد که با چه مشقتی توانسته با مستاجران این مکان ارتباط برقرار و به فضای داخل آن راه پیدا کند؛ در قسمتی از فضای انبار اتاقکی ساخته بودند و آنجا بساط قلیان برپا بود، سینه دیوار هم پر بود از عکس خوانندههای لسآنجلسی. در حیاط هم یک قلاده سگ بسته بودند که میگفتند برای نگهبانی آنجاست.
خلاصه اینکه اگر دست غریبهای را میگرفتید و میآوردید به آن مکان، هیچطور نمیتوانستید به خوردش دهید که این مکان زمانی یکی از مقدسترین میعادگاههای جنگ برای خانوادههای شهدا و ایثارگران بوده است.
اما واکنشهای مثبت و منفی بعد از نمایش خصوصی این مستند بالا میگیرد و عدهای از صدوقی و اثری که ساخته حمایت میکنند و به وی دستمریزاد میگوید و گروهی هم به او میتازند که حاشیهسازی کرده است.
صدوقی بیان میکند که همان واکنشها سبب میشود که این مستند مجوز پخش از صدا و سیما نگیرد.
این هنرمند مستندساز تاکید کرد: چندبار بعد از این اتفاق بحث در جلساتی بالا گرفت و شنیدم که شورای شهر و بنیاد حفظ آثار به دنبال تملک مکان هستند و با مالک آن به اختلاف خوردهاند؛ اما بعد از گذشت همه این سالها، «معراج شهدا» در غفلت مسئولان خاک میخورد.
صدوقی برایمان میگوید که اگر رگ غیرتش وقت شنیدن نام «معراج شهدا» بیرون میزند برای این است که از همین مکان با بسیاری از دوستان شهیدش خداحافظی کرده است ؛«حال و هوای آن روزها از پیش چشمم نمیرود وداعها هرکدام از جنسی بودند، یکی اشک میریخت و دلتنگی میکرد و یکی اما مثل کوه ساکت و خاموش بالای سر شهیدش میایستاد.
از خاطرم نمیرود روز وداع با «کاوه» را، اینجا غلغله بود از جمعیتی که سردارشان را بدرقه میکردند حتی توی آن آلبومهای قدیمی عکسی دارم که همراه تعدادی از بر و بچههای جبهه جلو در همین مکان ایستاده بودیم و خاطراتمان را در حافظه دوربین ثبت میکردیم. چه دور بود...
از هر چهار کلمهای که میگوید، یکیشان وسط نفس نفس زدنهایش گم میشوند و اینها را مینویسد پای کهولتی که شناسنامه 76سالهاش هم بر آن صحه میگذارد.
محمدجعفر عابدینی از آن استخوانخرد کردههای روزگار است که به قول خودش روزگار گرم و سردش را خوب به او چشانده است.
میگوید: ما از همان ابتدا در خدمت خانواده شهدا و این انقلاب بودیم.
او ماجرای انتقال «معراج شهدا» به زمین و انباری که او مالکش بوده را شکسته بسته اینطور عنوان میکند: یک روز یکی از همسایههای محل آمد و اجازه خواست تا ملکی که در اختیار من بود را بهعنوان مکانی که از آنجا خانوادههای شهدا با عزیزانشان وداع میکردند، در اختیار سپاه بگذارم من هم پذیرفتم و اینطور بود که تابلو «معراج شهدا» بر پیشانی این ملک نشست.
حاج آقا عابدینی که برای توضیح هر پاره از این قصه، یکبار میگوید:«مدرکش هم موجوده»؛ دَرِ صندوقچهای کهنه را که گوشه اتاقش جاخوش کرده باز میکند و کاغذهای زرد و کهنه را میریزد روی فرش و ازمان میخواد تا از بین آنها سندی که گواه اجاره این مکان از وی برای ایجاد معراج شهدا بوده است، پیدا کنیم و پیدا میکنیم!
برگهای که کلمات محوش میگوید: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منطقه چهار، سه باب مغازه، دو باب زمین و یک سالن شستشوی اتومبیل را که سرجمعش میشده، هزار و 500متر مربع بوده، به مبلغ ماهیانه 80هزار ریال در فاصله شش سال و از تاریخ 20 اردیبهشت ماه سال 62 تا 20 اردیبهشت 68 از وی اجاره کرده بود.
ذیل همه این توضیحات نوشته شده؛«مورد استفاده این بنا فقط جهت معراج شهدای تعاون است...»
*جای آنکه ملکم را بخرند، مالکیتم را زیر سؤال بردند
اما جنگ که تمام میشود، موعد اجاره هم سر میآید و مستاجران هم مکان را به عابدینی برمیگردانند، او هم کمی بعد مکان را به اجاره میدهد.
وی میگوید: بار نخست آن مکان را به کارگاه کابینتسازی اجاره دادم که چون خبر رسید سگ آورده و حرمت فضا را نگه نداشته، عذرشان را خواستم، بعد از آن هم کارگاه چندباری دست به دست میچرخد و یکبار در اختیار یک مرکز آموزش فنی و حرفهای و بار دیگر در اختیار مرکز گازسوز کردن خودرو قرار گرفت.
عابدینی میگوید: همان سالها عدهای پیگیر شدند تا این مکان را به عنوان یکی از میراث جنگ در اختیار بگیرند، من هم رضایت داشتم اما از آنجایی که محل معاش من و فرزندم از این مکان بود، نمیتوانستم به رایگان از آن چشم بپوشم.
عابدینی وسط کلمات تلخی که از سینهاش میریزد بیرون، گلایه میکند از مسئولانی که آمدند و روی فرش خانهاش نشستند و قول و قرار گذاشتند اما زیر همه آنها زدند.
گفتند مکان را میخواهند و کارشناس آوردند تا قیمت بگذارد، هزینه کارشناس را هم من از جیب گذاشتم بعد هم که ضمنی گفتند موافق ماجرا هستند، به واسطه قولهایشان عذر مستاجرم را هم خواستم که سبب شد در مجموع چندین میلیون ضرر کنم اما کو وعدههایی که رنگ عمل به خود بگیرند؟
او حرفهایش را اینطور ادامه میدهد: چندوقت بعد هم که کلاً مالکیت من را بر این ملک زیر سؤال بردند.
عابدینی در توضیح ادلهای که از سوی عدهای در مورد وجود تردید در مالکیت وی بیان شده بود را اینطور پاسخ میدهد: سند عرصه این ملک به نام من است اما اعیان به واسطه بدقولی ارباب به نام من نشد.
همین امر سبب شد تا سند شش دانگ این ملک را در اختیار نداشته باشم اما چند وقتی است برای گرفتن آن اقدام کردهام و مستندات را از طریق وکیلم به اداره ثبت ارسال کرده تا سند دریافت کنم.
حاجآقا عابدینی در میانه حرفهایش گاهی یادی میکند از همه مشقتهایی که برای تبدیل این مکان به معراج شهدا در مقطع انقلاب متحمل شده بود.
بعضی از اهل محل با من دشمن شده بودند و مدام گلایه میآوردند؛ از طرفی منافقین هم که ریشههای آنها هنوز خشکانده نشده بود، مدام مرا تهدید میکردند، آنقدر که بهواسطه تامین امنیت جانیام، در آن مقطع زمانی سپاه به من مجوز حمل اسلحه داد.
او تاکید میکند که تلاش کرده ادای دین کند به همه ارزشهایی که به آنها اعتقاد داشته اما حالا خسته و فرسوده از همه این کشمکشهاست و دیگر اطمینانی به قولهای رنگ به رنگ مسئولان ندارد.
وی افزود: من به همه آن ارزشها پایبندم اما برایم ممکن نیست از حق قانونیام چشمپوشی کنم، چرا که محل درآمد و معاش من با این سن و کهولت، از اجاره این مکان است اما تابع قانونی هستم که منصفانه مشتری ملک من باشد.
او برای ادامه بحث بیشتر ما را حواله میکند به وکیلش که اطلاع بیشتر و دقیقتری از اسناد و توافقات دارد.
بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس، آن نهادیست که حفظ و حراست از یادگارهای آن دوران بر شانهاش به عنوان یک وظیفه سنگینی میکند؛ این نهاد به ادعای مسئولانش در سالهای گذشته، پیگیر جدی تملک ملکی بوده است که آخرین وداعها با شهدای این شهر در آن صورت میگرفته است.
سرهنگ صداقت، معاون مهندسی و امور یادمانهای اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خراسانرضوی برای اثبات این گفته پرونده قطوری از نامهنگاریهای چندسال اخیر بر سر این ملک و کش و قوسهای تملک آن را پیش رویمان میگذارد.
وی به استناد نخستین نامه پیگیری این نهاد میگوید: در دیماه سال 1384 در نامهای از معاونت فرهنگی شهرداری که در آن زمان تصدیاش بر عهده سیدجلال فیاضی بود، درخواست به تملک درآوردن معراج شهدا را کردیم.
این نامه در آن مقطع به شهردار وقت یعنی بنیهاشمی ارجاع داده شد و او نیز دستور پیگیری این مسئله را از سوی مدیریت املاک شهرداری مشهد صادر کرد.
کمی بعد و در تاریخ 10 اسفند همان سال سیدجلال فیاضی معاون فرهنگی شهرداری نامه دیگری را با همین موضوع به میرنجاتی مشاور شهردار ارجاع کرد که پیشنویس آن به کمیسیون فرهنگی شورای اسلامی شهر مشهد نیز ارسال شد.
به بیان صداقت، همه این نامهنگاریها منجر شد تا مذاکراتی با مالک صورت گیرد.
او میگوید: تاکنون چندین ملاقات حضوری با مالک این ملک انجام شده اما در اغلب آنها فقط با حرفهای ضد و نقیض وی روبهرو بودهایم.
وی یادآور شد: نخستین بار مالک با روی گشاده ما را پذیرفت و با عنوان اینکه خودم بسیجی هستم و دوست دارم این ملک مقدس بماند ما را امیدوار کرد اما دفعه بعد که برای مذاکره سراغش رفتیم گفت که حاضر است بخشی از ملک را بفروشد ولی در نهایت فرصتی برای اخذ تصمیم خواست.
صداقت عنوان میکند: در بازدیدی که سال 85 از مکان معراج سابق شهدا داشتیم با وضعیت نامناسب آن مواجهه شدیم، همین امر عزم ما را برای حل و فصل مسئله جزمتر کرد.
اما ثمره این عزمنامه دیگری از سوی فیاضی است که در مهرماه 85 به شهردار وقت مینویسد و در آن درخواست میکند تا با استفاده از ماده هشت قانون تملک اراضی موضوع این زمین پیگیری کند.
در این مدت اداره املاک شهرداری هم برای حل و فصل ماجرا به نتیجه نرسیده بود و همه این اتفاقات مصادف میشود با پایان کلیدداری بنیهاشمی.
البته به گفته صداقت پیگیریها در دوره تصدی سیدمحمد پژمان هم ادامه پیدا میکند.
او میگوید: بنیاد دوباره پیگیری خود را در این زمینه آغاز کرد که منجر به دستور شهردار جدید برای تملک ملک با قیمت کارشناسی و یا زمین معوض بود اما در تاریخ آذر ماه سال 85 خانم شهرکی مدیر املاک وقت شهرداری طی نامهای به معاون امور مالی و اداری شهرداری عنوان میکند که معوضهای قابل واگذاری مورد قبول مالک واقع نشده و حاضر به فروش ملک نیز نیست.
همچنین در مهر سال 87 مدیر املاک شهرداری که آن زمان اصغری بود، تصمیم به مذاکره حضوری با عابدینی میگیرد و در آذر همان سال نامهای به مالک زده میشود که در آن قید شده در صورت مراجعه نکردن و استنکاف از انجام معامله، ماده هشت قانون املاک به اجرا گذاشته میشود.
در خرداد سال 88 نیز پژمان، شهردار مشهد با ارسال نامهای به دادستان وقت درخواست اجرای ماه هشت را میکند اما در این بین مالک با درخواستی که در شورای شهر مطرح کرد تقاضای مبلغی چندبرابر ارزش واقعی ملک را از شهرداری کرد.
در حالیکه با قیمت کارشناسی بهای هر متر زمین حدود یک میلیون تومان بود مالک درخواست 2 میلیون و 200 هزار تومان برای هر متر از ملک خود به علاوه اختصاص 500 متر تجاری داشت.
صداقت در این بین به پیگیریهای شهردار منطقه 10 نیز گریزی میزند و میگوید: در فروردین 89 شهردار منطقه 10 به دادستان نامهای مینویسند و درخواست اجرای ماده هشت قانون تملک را میکند که هیئت کارشناسی ملک مورد نظر را کارشناسی و قیمت آن را یک میلیارد و 950 میلیون تومان اعلام میکنند.
در حالی که شهرداری آمادگی خود را برای خرید زمین اعلام کرده بود مالک نزد معاون دادستانی اظهار نارضایتی کرده که منجر به بررسی مجدد شد و آن قدر طول کشید تا اعتبار کارشناسی از بین رفت.
صداقت در ادامه به پیگیریهای پژمان شهردار مشهد تا تاریخ هشت فروردین 90 برای تملک ملک از سوی دادستانی اشاره و میگوید: از آنجا که اکثر این پیگیریها به واسطه تلاشهای بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس بود، تمام این مدارک را حفظ کرده تا در صورت لزوم، حرفهای ضد و نقیض بعضی افراد، ایجاد شائبهای برای افکار عمومی نکند.
وی خاطرنشان کرد: نخستین روز اسفندماه سال 90، مالک با مراجعه به شورای شهر و تقدیم نامهای از رئیس شورا درخواست صدور سندمالکیت میکند و وکیل مالک نیز طی پیگیریهای دیگر اعلام میکند که در حال اخذ سند برای املاک است اما با وجود گذشت زمان زیاد هنوز هیچ خبری از آنها نشده و حتی به تماسهای ما نیز پاسخ نمیدهند.
شهرداری در این حوزه کم کاری کرده است
اما از آنجایی که تماسهای مکرر ما برای صحبت با مسئولان شهرداری بینتیجه میماند و وقت مصاحبه با پژمان شهردار مشهد هم تا آخرین لحظات نگارش این گزارش هماهنگ نمیشود، ترجیح میدهیم سراغی بگیریم از شورای شهر مشهد که یک سر پیگیری این پرونده بوده است.
سرویها نایب رئیس اسبق شورای اسلامی شهر مشهد آن چهرهای است که اظهارنظرهای پیشینش در این مورد برای مصاحبه بهانه دستمان میدهد.
وی اگرچه در جلسات مشترک با مالک حضور داشته و پیش از این هم در این مورد اظهارنظراتی کرده اما مدعی است که از جزئیات ماجرا اطلاع چندانی ندارد.
وی البته انگشت تقصیر را سمت شهرداری نشانه میرود و میگوید: به اعتقاد من شهرداری در این حوزه کمکاری کرده چرا که اگر میخواست به هر نحوی که بود میتوانست مالک را راضی کند.
وی خاطرنشان کرد: درخواست مالک هرچه که بوده راهی برای راضی کردن او وجود داشته تا مکان مقدس معراج امروز این وضعیت را نداشته باشد. دستش را بوسیدم اما راضی نشد.
اما حجت الاسلام مهرورز عضو دیگر شورای اسلامی شهر مشهد هم مهر ماه امسال در جلسه مناظره مردمی و پرسش و پاسخ در حسینیه قرآن و عترت مشهد با سئوالی از سوی مجری در ارتباط با «معراج شهدای مشهد» مواجهه میشود.
در این برنامه مجری از وضعیت نامطلوب معراج شهدای مشهد میگوید و حل و فصل آن را از مطالبات رهبر معظم انقلاب عنوان میکند.
وی پاسخ را از مهرورز این طور میشنود: در ارتباط با معراج شهدای امام هادی (ع) بنده از شما جناب آقای احراری را مطالبه میکنم.
شما که به همراه جناب آقای احراری (مدیر کل بنیاد حفظ نشر و ارزشهای دفاع مقدس خراسانرضوی) در جلسات کمیسیون فرهنگی شرکت کردهاید باید بدانید که شورای شهر چقدر پیگیر این فرمایش مقام معظم رهبری بوده است.
من و یکی دیگر از همکاران تلاشهای فراوانی در این زمینه انجام دادهایم حتی به تمام بنگاههای آن اطراف رفتیم سرزدیم به منزل صاحب ملک رفتیم و من دستش را بوسیدم و هر چه خواهش کردیم صاحب ملک راضی به فروش آن نشد.
باید اینجا خدمت شما مردم عزیز عرض کنم شورای شهر هر چه در کاسه داشت گذاشت اما متاسفانه نتوانستیم از نظر ریالی رضایت مالک زمین را به دست آوریم دوستان من خواهش میکنم اگر یک اتفاق نامیمونی هم در یک مکانی میافتد حداقل نباید از زبان شما جاری شده و نگرانی را در بین مردم ایجاد کند.
قیمتی که هیئت سهنفره کارشناسی تعیین کرد زیر سئوال بردند
اما برای حسن ختام ماجرا فرصت را غنیمت میبینیم تا سراغ وکیل عابدینی برویم. مردی که میتواند بخشی از ابهامات این پرونده را برایمان روشن کند.
سیدمحمدرضا کلالی را بعد از دو هفته تماس مکرر در طبقه چهارم یک ساختمان سنگی در راسته خیابان مدرس ملاقات میکنیم، او هم وسط تلفنها و پاسخگویی به مراجعانش برای ما میگوید که؛ این ملک از سال 1345 در تصرف آقای عابدینی بوده است.
سند عرصه هم به نام وی میباشد و پروانه پایانکار شهرداری هم دریافت کرده است اما به واسطه فوت مالک سند اعیانی به نام او نیست که به عنوان نماینده قانونی ایشان درخواست صدور سند را به اداره ثبت ارائه کردهایم.
وی با بیان اینکه پیگیریها برای گرفتن ملکی که سابق بر این و در دوران جنگ «معراج شهدا» بوده تا قبل از سال 90 به صورت جسته و گریخته صورت گرفته بود اما در تاریخ خرداد 90 اخطاری از سوی شهرداری منطقه 10 برای موکل من صادر شد.
در این اخطار عنوان شده بود؛ ملک موردنظر در یکی از طرحهای توسعهای شهرداری قرار گرفته و مالک باید برای مذاکره مراجعه کند؛به لحاظ قانونی طرح مصوب دولتی که به امضای مقامات بالاتر رسیده است میتواند به رویت نماینده قانونی مالک برسد اما از طرح خبری نبود.
در مذاکرات مشخص شد که این ملک را برای ایجاد موزه شهدا میخواهند. در همین مقطع میتوانستیم ادامه روند کار را با توجه به نبود «طرح اصلی» به لحاظ قانونی متوقف کنیم اما حاجآقا عابدینی که خودش یک بسیجی بود، میل به ادامه روند انتقال داشت.»
کلالی با بیان اینکه این ملک محل درآمد و معاش موکلش است، بیان میکند: بر همین اساس مذاکراتی را با مسئولان انجام دادیم. من در جلسه مشترک با اعضای شورای اسلامی شهر مشهد گفتم که اگر هدف ایجاد مکانی مقدس و معنوی برای استفاده عموم و احیای ارزشهاست، این کار را نمیشود به ضرب و زور انجام داد و حداقل باید رضایت مالک را برای انجام این چنین هدف ارزشمندی جلب کرد.
وی توضیح میدهد: نهایتا مذاکرات ما سبب شد تا طبق قانون قیمتگذاری از سوی کارشناسان صورت گیرد تا مراحل خرید ملک طی شود.
به گفته او در مهرماه سال 90 نظر هیئت سه نفره اعلام شد و در این نظر کارشناسی عرصه زمین یکهزار و 276متر، اعیان آن 541 متر اعلام و ملک را دارای تجاری دائم عنوان کرده بودند و در نهایت قیمتی که بعد از ارزیابی اعلام گردید؛ «یک میلیارد و 950 میلیون تومان بود.»
کلالی ادامه میدهد:کمی بعد کارگزار شهرداری که یک شرکت خصوصی بود اعلام کرد قیمتی که هیئت کارشناسی سه نفره اعلام کرده است، مجموعه عرصه و اعیان زمین را شامل میشده در نتیجه قیمت کمتر از این حرفهاست.
همین ادعا سبب شد تا دوباره نامهای به هیئت مذبور نوشته و نتیجه را از آنها جویا شویم آنها هم در نامه دیگری صراحتا عنوان کردند که قیمت صرفا برای عرصه تعیین شده و چنانچه سند اعیانی را هم بیاوریم، مبلغ نهایی افزایش پیدا میکند.
به گفته این وکیل تصمیمگیریهای مسئولان طولانی میشود و نظر کارشناسی بعد از 6ماه طبق قانون باطل میگردد.
ضرر مالی موکلم اعتماد او را کشت
در کشاکش این ماجرا، جلسهای در شورای شهر برگزار میشود و آنجا بحثهایی مابین حاضران رد و بدل میشود.
آقای وکیل مدعی است مجموعه مذاکرات با مسئولان مربوطه سبب میشود تا عابدینی عذر مستاجرانش را در آن مقطع بخواهد و به واسطه این جریان چندین میلیون ضرر کند.
همچنین گویا هزینه کارشناسی ملک هم که 3 میلیون و 500هزار تومان شده و طبق قانون باید میان طرفین یعنی عابدینی و شهرداری تقسیم میشده است، همهاش از سوی مالک پرداخت شده و حالا که اعتبار آن نظر کارشناسی باطل گردیده؛ عملا موکل وی تنها متضرر ماجرا بوده است.
کلالی میگوید که موکلش دیگر هیچ اطمینانی به مسئولان ندارد و حالا فقط پیگیر گرفتن سند زمینش است تا دیگر کسی نتواند بهجان نشستن پای یک معامله قانونی، مالکیت وی را زیر سئوال ببرد.
با وی از برخی اظهارات مسئولان میگوییم که براساس آنها مالک خواهان تأمین شرایطی بیشتر از حق قانونیاش بوده است.
وی توضیح میدهد: چندسال پیش که پیشنهاداتی مطرح شد، آقای عابدینی درخواست کرد تا معادل ارزش ملکش، فضایی تجاری در آن سوی میدان معراج در اختیارش قرار دهند و این امر محقق شد.
موکل من چنانچه سند شش دانگ ملکش را دریافت کند، میتواند این مکان را با ارزشی بیش از 50 درصد بفروشد اما به همان یکمیلیارد و 950 میلیون تومان راضی بود بیآنکه منافع مالیاش را مدنظر داشته باشد، در مقابل مسئولان امر روی حرفشان باقی نماندند.
ضمانت دهند، ما آماده مذاکرهایم!
اما سئوال صریح ما از آقای وکیل این است:«اگر میگویید که موکل شما برخلاف ادعای برخی به دنبال منافع مادی بیشتر از آنچه حقوق قانونیاش برای وی تعیین کرده نیست؛ پس چنانچه همین حالا شرایط برای وی فراهم شود آیا بی چک و چانه پای معاملهای مینشیند که حقوق قانونی او در آن مدنظر باشد؟»
پاسخ کلالی هم به این سئوال این است: ما حاضر به مذاکره هستیم اما موکل من به هیچوجه حاضر نیست که بعد از کلی کشمکش دوباره به سر همان نقطه اول بازگردد، مواضع باید شفاف باشند تا کسی دوباره ضرر نکند و ضمانتی باید باشد تا بدانیم که کسی زیر حرفش نمیزند.
او تاکید دارد که قفل این کلید تنها به دستور شهردار باز میشود.
وی اذعان میکند که چندینبار از سوی بنیاد حفظ با وی یا عابدینی تماس حاصل شده اما معتقد است تا زمانی که مسئولان به موکلش اثبات نکنند که پای حرفشان میمانند، عملا تکرار همان حرفهای قبلی کاری بیهوده است.
انتهای پیام/70006/خ30/ض1002