اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

کرمانشاه

رنگ صلح به جای خط خون/ ریش سفیدی که ۲۴۱ نفر را از چوبه دار نجات داده است

حاج عباس عربی ملقب به «سردار صلح و سازش در غرب کشور»، جزو معدود انسان‌هایی است که توانسته با وقف کردن زندگی‌اش، زندگی تازه ای به دیگران ببخشد و پرچمدار صلح و سازش در غرب کشور شود.

رنگ صلح به جای خط خون/ ریش سفیدی که ۲۴۱ نفر را از چوبه دار نجات داده است

خبرگزاری فارس، کرمانشاه - سعید مخدومی: گاه گذشت و بخشش تصویر بهتری از زندگی انسان‌هاست؛ بخشیدن نه به آن معنی که از پایمال کردن حقی به راحتی بگذریم بلکه در عین حق‌خواهی زندگی تازه ای به دیگران ببخشیم تا بتوانند گذشته‌ خود را جبران و زندگی جدیدی بنا کنند. در این میان هم انسان‌هایی هستند که به هر دری می‌زنند تا این زندگی جدید را به دیگران ببخشند و محیط اطرفشان را به محیطی عاری از هرگونه کینه و کدورت تبدیل کنند.

زد و خورد، کینه، اختلاف قومی و قبیله ای از آفت‌هایی است که برخی مناطق کم و بیش  با آن دست و پنجه نرم می‌کند و گاهی اوقات جنگ و درگیری در میان دو خانواده، یک ایل را به چالش می کشد و با ادامه این اختلاف، روابط کدرتر شده و باعث خون‌ریزی بیشتر می شود.

اما هستند افرادی که می‌خواهند به جای بذر کینه و جنگ، گل شادی و صلح بکارند؛ حاج عباس عربی ملقب به سردار صلح و آشتی در غرب کشور جزو این دسته از انسان ها است که توانسته با وقف کردن زندگی و وقتش، زندگی تازه ای به دیگران ببخشد و پرچمدار صلح و سازش در غرب کشور شود.
 
قمه کشی و خون ریزی تصویر چندش آوری است که هر صلح جویی را می آزارد. انسان ها فطرتا صلح‌جو و اهل محبت هستند و چنین اثربخشی را آرزوی زندگی خود می دانند، اما شاید تصور چنین زندگی برای اغلب آن ها غیر قابل ترسیم باشد.

سردار صلح و سازش توانسته در طول سال ها میانجی‌گری، تنش ها و اختلافات قبیله ای را کاهش دهد و صلح و سازش را علم کند. 

در گفتگوی صمیمی زیر به سراغ پرچم دار صلح و سازش رفتیم تا گوشه ای از زندگی او را به قلم تحریر درآوریم.

فارس: دوران نوجوانی و جوانی حاج عباس عربی چگونه گذشت؟ آیا روحیه میانجی‌گری و خیرخواهی شما ریشه در پیشینه‌تان داشته است؟

عباس عربی: از همان دوران نوجوانی اشتیاق زیادی به برقرار کردن صلح و آشتی داشتم و به خوبی این را درک می کردم که رفع کدورت‌ها بهترین حالت برای زندگی کردن است. همیشه به دنبال این بودم که نقش یک میانجی را داشته باشم و کدورت‌ها و ناراحتی‌های اقوام و دوستانم را حل و فصل کنم در واقع این تفکر طلیعه‌ای شد تا بتوانم در دوران جوانی بهتر بدرخشم تا جایی که احساس می کردم کلامم در میان اقوام و دوستان خریدار دارد و برای رفع کدورت ها تاثیرگذار است.

علاوه بر اینها پدربزرگم که مشوق اصلی من و بسیار در من موثر بود؛ او از ابتدای زندگی اش به دنبال همین کارها بود و مدام تلاش می کرد تا صلح و سازش ایجاد کند در بسیاری از مواقع من را هم همراه خودش در مراسمات صلح و سازش می‌برد، من هم مقاومت نمی کردم و با او همراه می شدم.

با گذر از دوران نوجوانی و جوانی و با تاسیس شورای حل اختلاف به عضویت دادگستری درآمد. باتوجه به اینکه دغدغه‌ی میانجی گری داشتم و کارهایی در همان دوران کرده بودم با معرفی امام جمعه وقت به شورای حل اختلاف شهر کرمانشاه معرفی شدم؛ در این مرکز کارم را به صورت جدی‌تر شروع کردم و خوشبختانه توانستم پرونده‌های مهم و بزرگتری را دنبال کنم و به نتیجه برسانم.

فارس: در طول این سال ها با وساطت هایی که انجام دادید افراد زیادی به زندگی برگشتند و اعدام نشدند، خاطره اولین میانجی‌گری را به یاد دارید؟

عباس عربی: اولین بار در دوران جوانی که سن سالی هم نداشتم برای صلح با تعدادی از بزرگان به یکی از روستاهای منطقه جلالوند رفتیم، به خاطر قتل و دعوایی که اتفاق افتاده بود اختلاف بین دو طایفه در روستا به شدت بالا گرفته و همین تنش باعث شده بود تا نصف مردم روستا آنجا را ترک و به حاشیه های شهر کرمانشاه بروند.

هر چند ماه یکبار هم به خاطر همان دعوای قبلی دوباره میان این دو طایفه دعوا صورت می گرفت، علاوه بر اینکه این دعواها باعث مجروح شدن مردان دو طایفه می‌شد، طلاق هایی هم در این حین در حال انجام بود در واقع ناآرامی و کینه بزرگی در روستا ایجاد شده بود که جز با صلح و آشتی درست نمی شد.

به لطف خدا با وساطتی که انجام دادیم و مراسم «خون صلحی» که اجرا کردیم خانواده مقتول رضایت دادند و مردم دوباره به روستا بازگشتند؛ البته ابتدا فکر نمی کردم که وساطت من را قبول کنند چراکه بسیاری از بزرگان شهر و روستا واسطه شده بودند و من هم بعید می دانستم وساطت من را بپذیرند.

وقتی این موضوع حل شد خیلی از مردم بابت این وساطتت تشکر کردند و محبت‌های فراوانی به من داشتند همین وساطت و نجات جان آن شخص، من را  مشتاق تر کرد تا به کار صلح و سازش با جدیت بیشتری ادامه بدهم.

فارس: چگونه بود که شما را به سردار صلح و سازش غرب کشور لقب دادند؟

عباس عربی: داستانش مفصل است در واقع ریشه‌ی این اتفاق به میانجی گری‌ها و عهدی که با خدای خودم بستم بر می‌گردد؛ البته لطف و محبت مردم هم باعث شد تا دیگران من را با این عنوان بشناسند. پس از اینکه متوجه شدم در میان اقوام و بستگان می توانم نقش مهمی برای رفع کینه ها و کدورت ها ایفا کنم با خدای خودم عهد کردم که مرا در این راه یاری کند تا بتوانم گره‌های بزرگ‌تر و بیشتری باز کنم و زندگی و آرامش را به دیگران ببخشم.

دوماه پس از اولین صلحی که انجام دادم به کربلای معلا مشرف شدم و در آنجا از ائمه اطهار کمک خواستم تا بتوانم در این قضیه اثرگذار باشم ، مدتی بعد هم که به مکه مکرمه مشرف شدم از خدا خواستم که به من عزت و بزرگی بدهد تا در این آزمون سربلند بیرون بیایم همین توسل سبب شد تا در همان سال اعزامم به عتبات پرونده ۱۷ قتل را به سرانجام برسانم و این اتفاق خوبی بود که من را برای این کار مصمم‌تر کرد.

خوشبختانه تا الان با لطف خدا، عنایت ائمه اطهار و کمک ریش سفیدان توانستیم 241 اعدامی را نجات داده و بیش از ۶ هزار پرونده نزاع قومی، قبیله‌ای، مالی و اختلافات خانوادگی را به سرانجام برسانیم.

همین وساطت ها پای محبت مردم را وسط کشید و بسیاری از مردم و مسئولین کرمانشاه با نوشتن نامه و امضای طوماری من را به عنوان سردار صلح و سازش غرب کشور به رهبر انقلاب معرفی کردند و در پاسخ به این طومار ازسوی دفتر رهبری لوح تقدیری برایم ارسال کردند. که جزو بهترین داشته‌های من به حساب می آید.

فارس: تا به حال شده که برای میانجی‌گری گام بردارید اما جواب نگرفته باشید؟

عباس عربی: بله بوده که بارها پاپیش گذاشتیم و برای میانجی‌گری اقدام کردیم اما قبول نکردند حتی مورد داشتیم که میانجی‌گری کردیم و خانواده مقتول هم گفته‌اند که به خاطر شما رضایت می‌دهیم اما بعد از ۱۲ روز متوجه شدیم که رضایت ندادند و قاتل را اعدام کردند.

فارس: آیا برای همه پرونده های قتل وساطت می‌کنید یا اینکه اصول و ضوابطی برای خودتان دارید؟

عباس عربی: قطعا همه‌ی پرونده‌های قتل مدنظر من نیست؛ در قتل‌هایی که جرم و جنایتشان در حد تعرض به نوامیس، دزدی، راهزنی و شرارت باشد ورود نمی‌کنم.

قبل از ورود به پرونده هر متهمی ابتدا در مورد شخصیت قاتل و زندگی او تحقیق می‌کنم اگر متوجه بشوم که قاتل نادم و پشیمان نیست و از دست از شرارت برنمی‌ دارد و توبه نمی کند هرگز پرونده اش را رسیدگی نمی کنم؛ قتل هایی که برای رضایت پاپیش می‌گذاریم قتل‌هایی است که در اثر یک لحظه اشتباه و عصبانیت اتفاق می‌افتد.

یکی از پرونده‌هایی که دنبال کردم دقیقا مرتبط با همین قضیه بود، دو سرباز در محل خدمت درگیر می‌شوند و یکی از آن‌ها دیگری را به قتل می‌رساند؛ از اقوام و آشنایان قاتل که تحقیق کردم گفتند پسر شروری بوده و با اینکه ۳۵۰ نفر از خانواده‌های شهدا هم وساطت کردند اما رضایت حاصل نشده است، من هم دیگر پیگیر پرونده‌اش نشدم تا اینکه از دادگاه نظامی با من تماس گرفتند و گفتند که برای وساطت این پرونده قدم بردارم البته داستانی که دادگاه نظامی تعریف کرد متفاوت از داستان اقوام و آشنایان او بود؛ دادگاه نظامی گفت متهم الان حافظ کل قرآن شده و زندگی دیگری را شروع کرده است.

خوشبختانه تابه الان با لطف خدا، عنایت ائمه اطهار و کمک ریش سفیدان توانستیم ۲۳۷ اعدامی را نجات داده و بیش از ۶ هزار پرونده نزاع قومی، قبیله‌ای، مالی و اختلافات خانوادگی را به سرانجام برسانیم.

وقت ملاقات گرفتم و متهم را دیدم، بعد از صحبت با او متوجه شدم واقعا پشیمان است و خودش رضایت به اعدامش داشت، می‌گفت برای مقتول هم نماز می‌خوانم و هم قرآن؛ همین که دیدم انسان خالصی شده است اقدام کردم و در دو مرحله رضایت گرفتم، در حال حاضر متهم آزاد شده و زندگی جدیدی را برای خودش ساخته است.

فارس: تا به حال اتفاق افتاده است که به خاطر وساطت شما و آزادی قاتل، تهدید بشوید و به شما آسیبی برسد؟

عباس عربی: خیر تا به حال اینگونه نشده البته مورد داشتیم که خانواده‌های مقتول از این اتفاق عصبانی بودند و صحبت هایی کرده‌اند اما من به آنها حق می‌دهم چرا که عزیرشان را از دست دادند و حقی از آنها ضایع شده است و اگر اینچنین نباشد باید تعجب کرد.

بعضی ها هم که متوجه شدند من قصد دارم به خانه‌ی آن برای رضایت برم با من تماس گرفتند و قسم دادند که رضایت نمی‌دهند و برای وساطت اقدام نکنم.

در طول سال‌ها میانجی‌گری به موضوع مهم و قابل تاملی برخورد کردم و آن روحیه‌ی گذشت و اعتقاد مردم غرب کشور به قرآن و ائمه‌ی اطهار است؛ در مراسمات «خون صلح» وقتی قرآن وسط می آید خانواده مقتول می گوید چون پای قرآن را وسط کشیدید دیگر نمی‌توانیم حرفی بزنیم و رضایت می‌دهیم.

فارس: در مورد مراسم «خون صلح» که چند مرتبه از آن نام بردید توضیح بدهید که چگونه برگزار می شود؟

عباس عربی: در این مراسم تعداد زیادی از اهالی روستا، بزرگان دو طایفه و مسئولین محلی دعوت می‌شوند و با اجرای سوگواری از قبیل نواختن چمری و سوگ سرودهای محلی جهت ادای احترام به یکدیگر در صف‌های مقابل هم قرار می‌گیرند سپس توسط گروهی از معتمدین، قاتل کفن پوش و دست بسته آورده می‌شود در حالی که در دست ریش سفیدان یک جلد قرآن و یک قبضه چاقو درون سینی است قاتل رو به خانواده مقتول ایستاده و می گوید این کفن، این چاقو و این قرآن یا با این چاقو مرا قصاص کنید و یا من را به همین قرآن ببخشید که اولیای دم با بوسیدن قرآن و باز کردن طناب از دست قاتل، بزرگی خود را به نمایش می گذارند و قاتل نیز دست اولیای دم را می بوسد. پس از اجرای مراسم هر دو طایفه در کنار هم بر سر یک سفره می‌نشینند و به کدورت‌ها پایان می دهند.

فارس: قدمت و تاریخچه مراسم «خون صلح» یا همان«خون بَس» به کدام قوم و چه زمانی بر می گردد؟

عباس عربی: این سنت ۸۰۰ ساله مربوط زاگرس نشینان است، متاسفانه حدودا ۴۰ سال به فراموشی سپرده شده بود اما توانستیم با تحقیق در مورد این مراسم و این سنت گران‌بها آن را مجددا احیا کنیم. تا کنون نیز ۴۵ مراسم خون صلح دراستان کرمانشاه برگزار کردیم و در استان‌های خوزستان،لرستان ،اصفهان و حتی آذربایجان غربی هم مشابه آن را را به اجرا درآوردیم.

فارس: در طول این سال ها کدام وساطت و میانجی گری به دل شما نشسته و در خاطر شما هک شده است؟

عباس عربی: همه‌ این وساطت‌ها قشنگ و هر کدام به نوعی برایم لذت بخش بودند؛ در احادیث داریم که نجات جان یک انسان برابر است با نجات جان تمام انسان‌ها و همین برای من کافی است. اما اینکه کدام وساطت بیشتر باعث خوشحالی و شعف من شد پرونده ای بود که چند ماه پیش اتفاق افتاد؛ دختر خانمی با من تماس گرفت و گفت که پدر و مادر پیر و ناتوانی دارد و برادری دارد که ۷ سال است به جرم قتل در زندان به سر می برد و زمانی که عقد بوده این قتل صورت گرفته است و همسرش هم در طول این ۷ سال در انتظار او را نشسته است.

من هم تحقیق کردم و با خانواده مقتول تماس گرفتم، خود را معرفی کردم همین که مساله را مطرح کردم بزرگ خانواده مقتول همان تلفنی وساطتم را قبول کرد و رضایتش را به دادگاه برد این برایم خیلی شیرین و دل چسب بود.

فارس: حاج عباس عربی تا کی این کار را ادامه می دهد؟ 

عباس عربی: سال هاست نماز شکر به جا می آورم که خدا نظرش را از من برندارد و کمک کند تا عمر دارم و نفس می‌کشم این کار را ادامه دهم. اگر کسی قدمی برای خدا بردارد خداوند مهر و محبتش را در دل مردم می گذارد و این بهترین اتفاقی است که در زندگی برای من رقم خورده است و هیچ گاه دست از خدمت به مردم بر نمیدارم.

فارس: این میانجی‌گری ها چقدر در زندگی شخصی شما تاثیر داشته است؟

عباس عربی: ثمرات و مزد آن را گرفتم البته نه مزد دنیوی که خیلی ها فکر می کنند دولت به من پول میدهد؛ خدارا شاکرم که زندگی سالم، صالح و با عزتی به من داده و که می توانم سرم را بلند کنم و به دیگران خدمت بیشتر کنم.

البته گله‌ای از برخی ها دارم چراکه برخی‌ها فکر می‌کنند من از فلان سازمان پول می‌گیرم و برای کسی کار می‌کنم در حالی که نمی دانند من تمام سفرهایم را که به شهرهای مختلف ایران برای وساطت می روم با پول شخصی خودم و سایر همکاران و خیرین است و این عهد من با خدای خودم بوده که یک ریال از بیت المال برای این کار هزینه نکنم و شکر خدا همیطور عمل کردم. جدا داره که از خانواده خودمم تشکر کنم که آن‌ها هم سختی‌های زیادی را در این چند ساله متحمل شده‌اند.

حاج عباس عربی کتاب به نام «شهد شیرین گذشت» که خاطرات «خون صلح» است به چاپ رسانده است، یکی از خاطرات جذاب این کتاب به 10 سال پیش برمیگشت که خودش آن را این گونه در کتاب روایت کرده است.

دو جوانِ تقریباً هم سنّ و سال که با هم دوستی عمیقی داشتند و حدوداً هجده، نوزده ساله بودند، آنقدر در دوستی به هم وابستگی داشتند که علاوه بر روزها، برخی شب‌ها را نیز در کنارِ هم به صبح میرساندند. (مثلِ دو برادر). 

در مراسم خون صلح تعداد زیادی از اهالی روستا، بزرگان دو طایفه و مسئولین محلی دعوت می‌شوند و با اجرای سوگواری از قبیل نواختن چمری و سوگ سرودهای محلی جهت ادای احترام به یکدیگر در صف‌های مقابل هم قرار می‌گیرند سپس توسط گروهی از معتمدین، قاتل کفن پوش و دست بسته آورده می‌شود در حالی که در دست ریش سفیدان یک جلد قرآن و یک قبضه چاقو درون سینی است قاتل رو به خانواده مقتول ایستاده و می گوید این کفن، این چاقو و این قرآن یا با این چاقو مرا قصاص کنید و یا من را به همین قرآن ببخشید که اولیای دم با بوسیدن قرآن و باز کردن طناب از دست قاتل، بزرگی خود را به نمایش می گذارند و قاتل نیز دست اولیای دم را می بوسد.

از بدِ حادثه، روزی به خاطرِ یک اختلافِ جزئی، با هم درگیر میشوند. یکی از آن دو نفر، با چوب دستی دوستش را زخمی میکند به طوری که به قهری چند هفتگی می‌انجامد. پس از هفته‌ها، دوباره آن درگیری از سر گرفته می‌شود و آنکه قبلاً زخمی شده بود، به قصدِ انتقام، با چاقو طرفِ مقابلش را زخمی میکند و متأسّفانه پس از دو روز، در یکی از بیمارستان‌های کرمانشاه فوت مینماید. 

ضارب، به اتّهامِ قتلِ عمد دستگیر می‌شود و چون به انجام عملش اعتراف می‌نماید، پس از چند سال، حکم اعدامش از سوی دیوانِ عالی کشور، تأیید میگردد. 

قاتل، در ایّام کودکی پدرش را از دست داده بود و به نوعی سرپرست مادر  و همچنین مادربزرگِ پیرش به حساب می‌آمد. 

یک روز چند نفر از بستگانش به منزلِ ما مراجعه کردند و ضمن بیانِ این حادثه‌ی ناگوار، تقاضایِ میانجی‌گری از سویِ من را داشتند. آدرسِ خانواده‌ی مقتول را از آنان گرفتم و به همراهِ تعدادی از خیّرین و ریش‌سفیدان کرمانشاه، جهت اخذ رضایت، راهیِ منزلِ خانواده‌ی مقتول شدم. زنگِ خانه را زدم. جوانی قوی هیکل در را به رویِ ما گشود و بدونِ هیچ مقدّمه‌ای از ما سؤال کرد که نکند برای رضایت آمده‌اید؟ به او گفتم این آقایانِ بزرگوار از آشنایانِ پدرت هستند. به ما اجازه دهید که به منزلِ شما داخل شویم، سپس متوجّه خواهی شد که برای چه آمده‌ایم. جوان، سریعاً در را بَست و بعد از دو سه دقیقه در را باز کرد و با شمشمیری که در دست داشت، به ما حمله کرد.

همراهانم به سرعت از درِ خانه دور شدند. من ماندم و شمشیرِ برهنه‌ی آن جوان. ناسزاگویان، شمشیرش را به رویم کشید ولی ناگهان مادرش در بَینِ من و فرزندش قرار گرفت و شمشیر را از دستِ پسرش در آورد و ضمنِ توپ و تشر به فرزندش گفت: مگر نمیدانی که این مرد، حاج آقا عبّاس عربی است؟ وقتی که تو و برادرِ مرحوم‌ات بچّه بودید، آقای عربی همسایه‌ی ما بوده و همانند دایی هایت شما را بغل کرده است و خانواده‌اش با خانواده‌ی ما بسیار روابط مهربانانه و نزدیکی داشته‌اند.

پسرِ جوان، آرام شد و در حالی که از خجالت سرش را پایین انداخته بود، مرا به داخل منزل راهنمایی کرد. دوستانم را فرا خواندم و برای مذاکره واردِ خانه‌ی آنها شدیم. پس از بحث و گفتگوهای فراوان، بنا را بر آن گذاشتند که ابتدا با بقیّه‌ی فرزندان و فامیل، مشورتی انجام دهند و در نهایت رضایتِ خود را اعلام دارند. 

بارها و بارها- در طیِّ یکسال- به آن خانواده مراجعه می‌نمودم و هر بار به بهانه‌ای مرا قانع و امیدوار میکردند که رضایت خواهند داد.

بالاخره یک روز با خبر شدم که حکم قصاص برای قاتل صادر شده است. سه روز به اجرای حکم مانده، به درِ منزلِ خانواده‌ی مقتول مراجعه کردم و با کمالِ شگفتی متوجّه شدم که آنجا را تخلیه کرده‌اند و به جای دیگری نقلِ مکان نموده‌اند. دست از پا درازتر برگشتم و به خانواده‌ی قاتل که بسیار مستضعف و بی یار و یاور بودند عرض کردم که باید تلاش کنند که منزلِ جدید خانواده‌ی مقتول را برایم پیدا کنند وگرنه کاری از دستِ من بر نمی‌آید. 

 

شبِ قصاص فرا رسیده بود. ساعتِ دو صبح، درِ منزلِ ما را زدند. بیدار شدم. دیدم همان خانواده‌ی قاتل است که با گریه و زاری گفتند که آدرسِ منزلِ صاحبانِ دَم را پیدا کرده‌اند و از من خواستند که کاری کنم تا این جوان، قصاص نشود. 

خانواده‌ی قاتل کاملاً خود را برای عزاداری و شیون و زاری آماده کرده بودند و می‌شود گفت به نوعی مراسم عزایشان هم مهیّا گشته بود. هر کدام از فامیل‌های دور و نزدیکِ قاتل، التماس کنان از من میخواستند که تمامِ تلاشم را در جهتِ نجاتِ جانِ آن جوان، به کار گیرم. به سرعت به درِ منزلِ تعدادی از بزرگان و معمّرینِ شهر رفتم و ضمن بیدار کردنشان آنها را با خودم همراه ساختم. ماجرا خیلی غم انگیز بود. یکی از دایی های قاتل، راهنمایمان شد تا به نزدیکی‌های منزلِ اولیای دَم رسیدیم.

ساعت حدود سه و نیم صبح بود. سرِ کوچه که رسیدیم، چشممان به برادر و خواهرِ مقتول افتاد که گویا در انتظار پدر و مادرشان مانده بودند که برای اجرای حکم قصاص به زندان رفته بودند. به محضِ اینکه ما از ماشین پیاده شدیم تا با آنها احوالپرسی کنیم، خواهرِ مقتول متوجّه حضور دایی قاتل که در داخل ماشینِ ما بود، شد و به برادرش موضوع را گفت.

برادر مقتول به سمتِ داییِ قاتل حمله ور شد که دایی فرار را بر قرار ترجیح داد و گریخت و او نتوانست به دایی برسد و خوشبختانه با گریختنش، از حادثه‌ای دیگری که در شرف وقوع بود، جلوگیری کرد. 

تا فهمیدیم که پدر و مادرِ مقتول برای اجرای قصاص به محلِّ مورد نظر رفته‌اند ما نیز سریعاً حرکت کردیم و پس ازمدّتِ کمی به آنها رسیدیم. با دیدنِ ما کاملاً جا خوردند. ابتدا کمی ناراحتی کردند و حضور ما را بر نمی‌تافتند تا اینکه قرآنی که همراهم بود را در بغلشان انداختم و از آنان خواهش کردم که به خاطر حرمتِ قرآنِ خدا هم که شده فعلاً از اجرایِ قصاص خودداری کنند و صورتجلسه‌ای که با خودم داشتم را به آنها دادم تا امضایش کنند و مدّتِ دو ماه حکم قصاص را به تأخیر بیاندازند. 

زمانی که صورتجلسه امضا شد، حدود ساعتِ پنج صبح، قاتل را برای قصاص آماده کرده بودند. قاضیِ حکم، اظهار داشت تا این صورتجلسه به تأییدِ دادستان نرسد، نمیشود قصاص را به تأخیر انداخت. بدونِ درنگ به معاونِ قضایی رئیس کل در امور شوراهای حلِّ اختلاف (جناب آقای محمد رزم) مراجعه کردم و از خوابِ سحرگاهی بیدارش نمودم و با هماهنگیِ وی به درِ منزلِ دادستان (جناب آقای مجتبی ملکی) رفتیم و دستورِ توقّفِ اجرای حکم را گرفتیم و سپس به زندان برگشتیم و از اجرای حکم جلوگیری کردیم. 

ساعتِ هشت صبح با خوشحالیِ غیر قابلِ وصفی به خانه برگشتم و به خانواده و اطرافیانِ قاتل اطّلاع دادم تا بساطِ عزاداری را جمع کنند. 

پس از چند روز به حول و قوّه‌ی الهی توانستیم رضایتِ نهاییِ اولیای دَم را جلب کنیم و قاتل هم آزاد شد. 

تا جایی که اطّلاع دارم قاتل پشیمان، به زندگی عادی خود برگشت. تشکیل خانواده داد. دارای چند فرزند هم شده و انسانی مفید برای جامعه شده است. 

ضمنِ آرزوی رحمت ایزدی برای تمامیِ مقتولینی که اولیای دَمِ آنها از خونِ آنان گذشتند، لازم می دانم از خانوادهها و بازماندگانشان و همچنین کسانی که مرا در این راهِ سخت و پُر مشقّت یاری رساندند، کمالِ سپاس و تشکر را داشته باشم.

انتهای پیام/ح/ح

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول