اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها

به مناسبت هفته هلال‌احمر

نامه یک امدادگر به دوست خود در عمق خاطرات گذشته

خبرگزاری فارس: همزمان با هفته هلال احمر و به پاس خدمات این نهاد خدمت‌رسان یادداشتی با عنوان نامه‌ یک امدادگر به دوستش در مورد زلزله پنجم دی‌ماه 82 بم، عمق خاطرات گذشته را به یاد می‌آورد.

نامه یک امدادگر به دوست خود در عمق خاطرات گذشته

به گزارش خبرگزاری فارس از کرمان به مناسبت هفته هلال احمر به پاس خدمات این نهاد خدمت‌رسان یادداشتی با عنوان نامه‌ یک امدادگر به دوستش در مورد زلزله پنجم دی ‌ماه 82 بم منتشر می‌شود.                                             

زهرا جان مدت‌هاست که می‌خواهم بنویسم، اما نمی‌دانم چگونه، می‌خواهم نوشته‌هایم سرشار از خاطرات گذشته «که با وجود آنها پایه دوستی بین من و تو مستحکم شد،» باشد، اما نمی‌دانم چگونه، می‌خواهم نوشته‌هایم تو را تا قله‌های بیکران شادی و تا پایین‌ترین قله غم همراهی کند، اما نمی‌دانم چگونه، با این حال می‌نویسم.

سلام، سلامی را پذیرا باش که سین آن یادآور سمیه کوچولو، لام آن یادآور لاله هشت ساله، الف آن الهام و میم آن مریم پنج ساله است، همان‌هایی که در حادثه بم در عمق وجودمان رخنه کردند و تاکنون جاوید مانده‌اند.

ماه‌هاست منتظر نامه‌ات هستم، از وقتی که درس و دانشگاه میان من و تو فاصله انداخت، دلم برایت خیلی تنگ شده، آخرین نامه‌ات به دستم رسید، به خیلی از خاطرات شیرین گذشته اشاره کرده بودی، اما انگار خاطره بم را فراموش کرده بودی، شاید هم دلت نیامد دوباره آن خاطره تلخ را یادآوری کنی.

اما زهرا جان، همین خاطرات تلخ است که ما را وادار می‌کند، با خویشتن بجنگیم تا بلکه خود را برای آینده مهیا کنیم، از همه اینها بگذریم ...

پنجم دی ماه 82 را یادت می‌آید؟ هوا سرد بود، سرتاسر آسمان را ابرهای تیره و تار فرا گرفته بود، همه جا با خاک یکسان شده بود، آن دور دورها دخترکی «در حالی که پتویی دورش پیچیده بود» گوشه‌ای کز کرده بود و به ویرانه‌های روبه‌رویش خیره شده بود، هر کدام از بچه‌ها به سویی می‌رفتند و من و تو به طرف دخترک رفتیم، لاغر بود، صورت و لباس‌هایش پُر از گرد و خاک، اشک در کاسه کوچک چشمانش حلقه زده بود، وقتی از او پرسیدیم چرا تنها نشسته، بغضش ترکید، گریه کرد اما حرف نزد، لب‌های کوچکش می‌لرزید و اشک گون‌های کوچکش را خیس کرده بود، یک لحظه نگاهت کردم و تو فهمیدی به چه فکر می‌کنم.

برایش از رقیه سه ساله گفتیم، از رقیه‌ای که نه پدر داشت و نه عمو، نه برادر داشت و نه دوستی که با او بازی کند، دخترک از جا برخاست و از زیر خاک‌ها قاب عکس شکسته‌ای را بیرون کشید، عکس زن و مردی بود با یک دختر و پسر کوچولو، دخترک خودش بود، همانی بود که در عکس بود، لب به سخن گشود، گفت: نامش سمیه است و پدر و مادر و سبحان کوچولو «برادرش» را از دست داده، گفت: دوستش الهام را هم از دست داده، گفت: که هیچ کس را ندارد. در آغوشش گرفتیم، گفتیم که تنها نشده، گفتیم که خدا همیشه در کنارش هست، گفتیم که من و تو و همه مردم ایران و همه بچه‌های جهان با او هستیم و او در حالی که قاب عکس را در آغوشش می‌فشرد، همچنان ایستاده بود و به رو به‌رویش خیره شده بود، نمی‌دانم به چه می‌اندیشید، چون تا وقتی که از او دور می‌شدیم، هنوز ایستاده بود و همچنان خانه ویران شده‌شان را می‌نگریست ... .

آن پیرمرد کمر خمیده را که از ناحیه دست مصدوم شده بود را یادت می‌آید؟ در حالی که به چوب خشکیده‌ای تکیه داده بود ،گریه می‌کرد، همه اعضای خانواده‌اش را از دست داده بود، تا آن موقع گریه یک مرد را ندیده بودم، نمی‌دانستم چگونه آرامش کنم، تا اینکه تو آمدی و باهم دستش را پانسمان کردیم و از سرنوشت و قسمت برایش گفتیم، از اینکه شاید خدا می‌خواهد، میزان صبرش را آزمایش کند، پیرمرد خنده تلخی کرد و دست‌های استخوانی لرزانش را به طرف آسمان دراز کرد و گفت: رضایم به رضایت، در دلم عملش را تحسین کردم و از خدا خواستم به همه مردم بم صبر دهد.

لاله هشت ساله را یادت می‌آید؟ «همان که پارچه سبزی روی دستش بسته بود»، خود را روی جسد مادرش انداخته بود و پدرش که اشک امانش را بریده بود، هر چه تلاش می‌کرد نمی‌توانست او را از جسد مادرش جدا کند، آن روز من و تو هم گریه کردیم، نمی‌دانستیم چگونه به دخترک بفهمانیم که همه مادرها روزی بچه‌هایشان را تنها می‌گذارند و پیش خدا می‌روند، صدای ناله‌هایش هنوز در گوشم است.

آن موقع را یادت می‌آید که گفتند دختر بچه‌ای زنده از زیر آوار در آمده و من و تو به سویش دویدیم، دخترک هاج و واج مردم را نگاه می‌کرد، انگار نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده، چون فقط نگاه می‌کرد، صدای فریادها و گریه‌ها برایش عادی شده بود، پیش خودم گفتم کاش می‌توانست گریه کند، هر چه با او صحبت کردیم او هیچ چیز نگفت. از خواهرش «که شب حادثه آن جا نبوده» شنیدیم اسمش مریم است، او را با برانکارد به طرف آمبولانس بردند و خواهرش در حالی که به سر و صورتش می‌زد، عقب آمبولانس می‌دوید.

زهرا جان! تمام خاطرات آن حادثه غم‌انگیز، در بند بند وجودم رسوب کرده، هرگز آن خاطرات تلخ را فراموش نمی‌کنم، آن گریه‌ها، آن فریادها و ضجه‌زدن‌ها، آن بر سر و سینه زدن‌ها، آن حسین حسین کردن‌ها.

همه را در عمق وجودم جای داده‌ام، نمی‌دانم اکنون سمیه کوچولو، مریم، لاله و همه دخترکان و پسرکانی که در آن حادثه تلخ خانواده‌ها و دوستانشان را که  خاطرات شیرینی از آنها به یاد داشتند را از دست داده‌اند، چه می‌کنند، اما از خداوند می‌خواهم که امروز همه آنها را به خاطر زجر دیروز مورد الطاف بی‌شمارش قرار دهد.

هر چند در حادثه ی بم، صحنه‌های تکان دهنده‌ای دیدیم، اما دوست ندارم با نامه امروزم فقط تو را به روزهای تلخ گذشته ببرم، یاد خاطره عیادتمان از بیماران افتادم واقعا این بهترین خاطره‌ام پس از آن حادثه تلخ بود.

آن روز را یادت می آید؟

لبخند آن پیرزن «بیمار قلبی» هرگز از خاطرم دور نمی‌شود، وقتی چشم‌های مهربانش از شدت شادی بارانی شده بود، تنها آن لحظه احساس کردم، می‌خواهم یک امدادگر خوب باقی بمانم ... .

آن کودک هفت ساله را یادت می‌آ‌ید که با شاخه گلم خنده بر لب‌های کوچکش نقش بست، بیماری را فراموش کرد و از تخت برخاست، چند قدمی راه رفت و دوباره روی تخت نشست، آن لحظه احساس کردم با یک شاخه گل و یک لبخند امدادگرانه روحیه شادی را دوباره به یک کودک برگردانده‌ام ... .

وقتی جعبه شیرینی را جلوی پیرمرد «بخش داخلی» گرفته بودی از لابه‌لای لرزش دستانش اثر فقر را دیدم، پیرمرد تنها بود، همراهی هم نداشت، وقتی چشمش به اجتماع امدادگران افتاد به سختی نشست، با صدای خفه‌ای که به سختی از گلویش بیرون می‌آمد، از حضورمان پرسید، وقتی علت آمدنمان را گفتیم، ناخودآگاه لبخند بر لب‌هایش جاری گشت و با همان صدای خفه برایمان آرزوی خوشبختی کرد.

دوست داشتم، ساعت‌ها کنارش بنشینم و از خانه و خانواده‌اش بپرسم و اینکه چرا اکنون تنهاست، اما احساس کردم، خسته است و باید استراحت کند، او مسافر زمان بود، همان گونه که خود می‌گفت ... .

آن روز بهترین روز زندگی‌ام بود، روزی که احساس کردم یک امدادگرم یک امدادگری که نه فقط شاهد صحنه‌های تلخ است، بلکه لبخند را هم  به لب‌های منتظران می‌رساند و اکنون خوشحالم که یک امدادگرم ...

انتهای پیام/صا10/ژ1001

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید

اخبار مرتبط

نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول