به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، تصویر شهید حبیب غنیپور در دشتهای جنوب با شعر «سفرت به خیر! اما، تو و دوستی، خدا را/ چو ازین کویر ِ وحشت به سلامتی گذشتی/ به شکوفه ها، به باران/ برسان سلام ِ ما را.» شفیع کدکنی بر دیوار اتاقک کوچکی در پشتبام مسجد جوادالائمه در یکی از جنوبیترین نقاط تهران یادی در ذهن خسرو باباخانی نویسنده کتاب «بر فراز گندمزار» ایجاد کرد که هنوز هیچ تصویری جایگزین آن نشده است. خسرو باباخانی زمانی با مسجد جوادالائمه آشنا و پیرو آن شد که شهید حبیب غنیپور راه عشق را سر گرفته بود و به دیدار معبود شتافته بود و یاد تصویرش بخشی از حافظه جمع شد.
خسرو باباخانی مهمان خبرگزاری فارس شد تا مروری کوتاه بر خاطرات قصهخوانی مسجد جوادالائمه که بخشی از آن به تاریخ سپرده شده است، کنیم.
* فقط تصویر غنیپور را دیدم
*در ابتدا از شما هم میپرسیم که چطور و چگونه و چه زمانی با جلسات قصه خوانی مسجد جوادالائمه آشنا شدید.
سال 64 یا 65 قصهای نوشتم برای کودک و نوجوان که بردم برای کیهان بچهها، آن زمان مسئول قصه کیهان بچهها حسین فتاحی بود که گفتند داستان پذیرفته شده است. آن زمان مدیر کیهان بچهها هم آقای امیرحسین فردی بود و همانجا از من دعوت کردند که در جلسات شرکت کنم. در این جلسات قصه را میخواندند و نقد میکردند.
اولین دوشنبهای که رفتم برای من خیلی جالب بود، در ابتدا فکر کردم در شبستان جای بزرگی به آنها دادهاند اما آنها در پشت بام نشسته بودند و یک نفر هم پای سماور نشسته بود. قصهها را میخواندیم و نقد میکردیم و البته ضمانتی برای چاپ هم نبود چون وابستگی به جایی نداشت.
*در این جلسات با شهید حبیب غنیپور هم آشنا شدید یا در اینکه جبهه بودند؟
زمانی که من به این جمع پیوستم غنیپور شهید شده بود و فقط تصویر شهید غنیپور در دشتهای جنوب رو به دوربین بر روی دیوار بود که شعر هوشمندانهای هم در پایین عکس نوشته شده بود. شعر شفیع کدکنی را بارها خوانده بودم و بارها شنیده بودم اما این شعر به گونهای دیگر در ذهنم نقش بست و برایم شد یادی از نویسنده شهید.
* قصه «مثل دستهای مادرم» از پرجنجالترین جلسات نقد بود
*ایرانیها از نقد شدن دل خوشی ندارند، به خصوص در سالهایی که نقد کردن و نقد شدن هنوز متداول نشده بود، چقدر از شرکت در جلسات نقد نوشتههایتان احساس رضایت میکردید؟
پیش از آن در جلسات نقد سروش و کیهان بچهها شرکت میکردم که با جلسات دوشنبههای مسجد جوادالائمه تفاوت زیادی داشت، در جلسات مسجد دوستانهتر و نقد نرمتری صورت میگرفت. شخصیت آقای فردی هم بسیار آرام و منطقی بود و این جلسات با جاذبهای که داشت ما را به خود جذب کرد. یادم نمیآید که فردی هیچ وقت قصه خوانده باشد. وی خیلی منصفانه نقد میکرد و در ذوق افراد نمیزد و از آن جمع تنها 3 یا 4 نفر نویسنده شدند، آقای فردی جاذبه زیادی داشت تا دافعه وی، شخصیت ایشان باعث شد پایبند جلسات شدم آقای ناصری هم عموما قرآن میخواند که صدای خوبی داشت و معمولا من از ایشان میخواستم که کدام سوره را بخواند.
*از نقدهایی که بر آثارتان میشد، ناراحت نمیشدید؟
گاه ممکن بود ناراحت شوم. به طور نمونه قصه «مثل دستهای مادرم» را نوشتم که یکی از پرجنجالترین جلسات نقد بود. در آن زمان حساسیتها زیاد بود و خط قرمزهای زیادی بین خود ما تعریف کرده بودیم. من هم داستانی نوشته بودم که پسر نوجوانی عاشق معلم خود میشود تا اینکه معلم او را به خانهاش دعوت میکند و با ورود به منزل معلم تمام مولفههای ذهنی او در هم میریزد. اصلا هم قصد نداشتم که در آن جمع زیاد، آن قصه را بخوانم ولی آقای فردی اصرار کرد که بخوانم. برخی برنتابیدند و خیلی عصبانی شدند ولی از سوی دیگر برخی دفاع کردند و در جو غالب آن شب کار پذیرفته نشد.
در کل نظر چند نفر برای من ارجح بود مانند آقای فردی، ناصری، حسینی، شجاعی و ... . شهرام شفیعی از این کار خیلی دفاع کرد و در جلسهای که شهرام شفیعی خیلی از این کار دفاع کرد وی جلسهای در محله خودشان در میدان شوش برگزار میکرد هم یک شب من را دعوت کرد تا در آنجا حاضر شوم و داستان «مثل دستهای مادرم» را بخوانم. البته من خودم مطمئن بودم که خیلی خوب نوشته شده است و زمان هم این موضوع را نشان داد و در چند جشنواره برگزیده شد.
*چقدر در این جلسات به طور منظم شرکت میکردید؟
من کلا از نظر روحیاتی متعهد هستم و اگر جایی قرار بگذارم حتما شرکت خواهم کرد و تا زمان یکه تشکیل میشد به طور مرتب حضور داشتم و گاه فقط سه یا چهار نفر بودیم که جلسات را تشکیل میدادیم.
* شب پذیرش قطعنامه بدترین دوشنبه نقد بود
*منزل شما به مسجد نزدیک بود؟
ما امامزاده حسن زندگی میکردیم که حدود 30 دقیقهای تا مسجد فاصله داشت.
*نقد جلسات فقط با آثار نویسندگانی که در این جلسات مطلب میخواندند خلاصه میشد؟
نه، گاه مجموعههای قصهها را نقد میکردیم آقای فردی مجموعهای را انتخاب کرد و تا هفته بعدی همه آن را میخواندیم و نقد میکردیم. البته گاه بچههایی هم بودند که به ادبیات داستانی مسلط نبودند ولی حضور پیدا میکردند و نقدشان هم جدی نبود.
*یکی از خوبیهای جلسه؟
یکی از خوبیهای این جلسه این بود که همه جسارت پیدا میکردند که بنویسند و بخوانند. کسی اگر انشا هم مینوشت میآمد و میخواند.
*یکی از بدترین جلسات دوشنبههای؟
شب قطعنامه، شب تلخی بود که جلسه منعقد شد. ساعت 2 رادیو اعلام کرده بود که قطعنامه را پذیرفتیم. یکی از بچهها شروع به خواندن قصه کرد اما کسی حوصله نداشت و گوش نمیکرد، تا اینکه شروع کردیم بر بحثهای این چنینی.
*یک خاطره و یک فرد خاطره ساز برای شما؟
آن جا نزدیک فرودگاه مهرآباد است و هر 10 تا 15 دقیقه یکبار هواپیمایی از روی سر ما روی پشت بام نشسته بودیم رد میشد و آنقدر صدای هواپیما زیاد بود که مجبور بودیم صدایمان را قطع و وصل کنیم!
و شخصیت خاطره ساز برای من آقای محمدرضا کاتب با موتور گازیاش بود که در جلسات شرکت میکرد. وی یکی از فعالترین بچههای مسجد در آن مقطع که طنز نویس بود و شبهایی که نوبتش بود جلسات خیلی شلوغ میشد و قصههای دفاع مقدس طنز را مینوشت. صدای خندههای بچهها را هنوز در ذهنم دادم شاید قصههای معمولی بودند اما برای ما خیلی جذاب بودند و البته خود کاتب خیلی هم خوب از روی متون میخواند و لحن جالبی داشت.
*در کنار جلسات قصهخوانی مسجد برنامههای دیگری هم داشت، چقدر در آنها شرکت میکردید؟ از کتابخانه مسجد هم استفاده میکردید؟
ما خودمان هفتهای پول جمع میکردیم و با آن پول کتاب میخریدیم، کتاب خانه خوبی هم داشت اما من خودم خیلی کتاب داشتم و امکان این را داشتم که از جاهای دیگر کتاب بگیرم و به ندرت از کتابخانه استفاده میکردم.
* اولین کتاب چاپ شدهام برایم مثل فرزند مردم بود
*اولین اثری که از شما چاپ شد، چه احساسی داشتید؟
داستانی را برای کیهان بچهها نوشته بودم که پس از مدتی با من تماس گرفتند که پذیرفته شده است. از زمان پذیرش قصه تا چاپ شدن شاید سه ماه طول کشید و هر هفته به باجه روزنامه فروشی سر میزدم و با شوق مجله را ورق میزدم تا ببینم که مطلب من چاپ شده است یا نه! روزی که چاپ شد دیگر نمیتوانستم بشینم. این در حالی بود که در محیط کاری خواندن و نوشتن را کاری بیهوده تلقی میکردند و جوری نگاه میکردند که خوب تو هم خوب میشوی! و اینطور نمیمانی! شرایط خانه هم بهتر از بیرون نبود. تنها کسی بودم که در محیط خانواده خودم و همسرم مینوشتم و برای همه موضوع غریبی بود.
*در مورد اولین کتاب هم که چاپ شد چنین احساسی داشتید؟
سال 67 اولین کتابم چاپ شد. مجموعه داستان «بر فراز گندمزار» از چند قصه که پیش از آن در کیهان بچهها چاپ شده بود. کتاب که چاپ شد هیچ حسی نسبت به آن نداشتم و به قول جلال آل احمد «انگار به بچه مردم نگاه میکردم و برای من نبود». وقتی چاپ شد حس کردم دیگر برای من نیست و این حس عجیب بود برای من. نمیدانم چرا کتاب چنین حسی میداد و ذوق و شوق دیگر نداشتم و متاسفانه عادی شد و تاکنون 20 کتاب نوشتم.
* جشنواره غنیپور نباید گستردهتر میشد
*برگردیم به موضوع جایزه ادبی شهید غنیپور، به نظر شما چه لزومی برای برگزاری این جشنواره وجود داشت؟
کسانی بنای آن را گذاشتند که افرادی متعهد بودند و با دست خالی برگزار کردند در دوره اول فقط در حوزه کودک و نوجوان انتخاب کردیم چون حبیب نویسنده کودک و نوجوان بود و بیشتر خود ما شاعر و نویسنده کودک و نوجوان بودیم. آنها میخواستند جشنوارهای برگزار کنند برای یاد شهید غنیپور، جایزهای ادبی. داوران در دورههای اول رایگان کار میکردند. آن زمان برای جایزه هم بچهها از خودشان پول میگذاشتند و جوایز تهیه میشود. اوایل در مسجد برگزار شد. در صحن مسجد و خانواده شهدا هم جایزه را میدادند. برخی از کسانیکه تاکنون جایزه دریافت کردند جوایز جشنوارههای مختلف را گرفتهاند و نویسندگان بزرگی بودند که خودشان میگفتند که این جشنواره برای آنها حلاوت ویژهای داشته است.
تا اینکه کار جشنواره گسترده شد و داوری در حیطههای دیگری هم داریم که حتی جشنوارههای دولتی به سختی میتوانند اینکار را بکنند و در شاخههای مختلف جایزه میدهم. البته من مخالف بودم زیاد شدن شاخههای مختلف هستم و معتقدم که این جایزه باید در حد همان کودک و نوجوان باقی میماند. در حال حاضر نزدیک به 30 داور داریم که حقالزحمه میخواهد، خرید کتابها و خرید جوایز هزینه زیادی دارد و اگر ارگانی حمایت نکند به مشکل میخوریم.
*در جشنواره ادبی شهید غنیپور هم اثر ارائه کردید؟
در جایزه حبیب غنیپور سالها شرکت کردم و حتی یک سال هم در هیئت داوران و مراسم غیبت نکردم و چون از داوران بودم هیچ وقت اثری را ارائه نکردم.
*در پایان اگر دغدغهای برای جشنواره ادبی شهید غنیپور دارید، هم بیان کنید.
دغدغه کوچکی دارم آن هم اینست که این جشنواره قائم به آقایان ناصری و فردی است و ستون جشنواره هستند که اگر به هر دلیلی نباشند، آیا این جشنواره ادامه پیدا میکند. جشنواره نیازمند دبیرخانه دائمی است و ساز و کاری که در طول سال فعال باشد.
--------------------------------
گفتوگو از: پریسا چیذری
--------------------------------
انتهای پیام/و