به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس وبلاگ علم سیاه نوشت: چرا «من» به آقای قالیباف رأی میدهم؟ «چرا فلانی» عنوانی کلی است که میتوان از دو سوی «چرا به فلانی رأی میدهم» و «چرا باید به فلانی رأی دهید» به آن پاسخ داد.
قالیباف مانند ماست، مردمی که متوقف نشدند
زمانی که در نوجوانی برای همگونی هویتی، اصرار به انداختن لباسهای یقهدارم به روی شلوار داشتم، پدرم مکرر به من تذکر میداد که «ما زمانی اینکار را میکردیم که با لباسهای نظامی به شهر بر میگشتیم، به شلوارهایمان فانوسقه بود با پوشیدن بلیزها به جای لباسهای نظامی آنها را روی شلوار میانداختیم تا فانوسقهها را بپوشاند».
به نظرم نمیتوان از این گریز کرد که به هرحال هر کدام از ما به کسانی گرایش پیدا میکنیم که توان همزاد پنداری بیشتری با در 84 وبلاگنویس مشهور آن ایام (وبلاگ مرتضی و ما)، میگفت که قالیباف نماد حزباللهیهای غربتهران است و احمدینژاد نماد حزباللهیهای شرقتهران است. خُب، بعله، من در قالیباف خود و اطرافیانم را میبینم.
مذهبیای که به تعادلی از شهرنشینی و آرمانگرایی جبههای رسیده است؛ او توانسته است آن انگیزهی درونی را در زندگی شهری ما بازتولید کند، به گونهای که چون گروههای با ادعاهای گفتمانی به ارتجاع کوتاه مدت و دیگرستیزی اجتماعی منجر نشود؛ در حالی که جناح مقابل به نوعی اصرار به بازگشت عینی به تصاویر دهه 60، یا بدون توجه به تغییرات عمومی بازگرداندن وضع اجتماعی به ابتدای انقلاب را میبینم.
من به قالیباف رای میدهم چون فکر میکنم توقف در زمان چیزی جز هدر دادن انگیزه نیست؛ انگیزههای درونی و انقلابی در هر زمانی باید متناسب با آن موقعیت هدایت شوند؛ به همین دلیل است که امروز قالیباف، رزمنده و فرمانده لشکر دهه 60، را حزباللهی و غیرحزباللهی، شهرنشین طبقه متوسط تا پیرمرد مذهبی مساجد جنوب شهر به «کار» میشناسند و کاندیداهای دیگر حزبالله را جز به «تیپ» یا «سخنوری» نمیشناسیم.
قالیباف، برای من نمادی از جامعه ایرانی است که در زمان انقلاب، انقلاب کردند؛ در زمان جنگ، به جبهه رفتند؛ و در زمان سازندگی و دوره پس از جنگ به وادی کار و زندگی با ثباتی برگشتند که به جای دفاع از مرز باید به پیشرفت و اقتدارشان میاندیشیدند.
در واقع بخش قابل توجهی از دوستان حزباللهی بازی را اشتباه گرفتند، چنان شیفته یا ذوب در تصاویر تجربهشده یا هویتی دهه 60 شدهاند که از تمام مردم توقع دارند همچنان منجمد در آن تصاویر بمانند؛ برای همین است که 20سال پس از جنگ هنوز برای آنها موضوعاتی چون پیشرفت، اقتصاد، آسایش و هنر یک تابو است.
برای تولد خط سوم
شکاف اجتماعیسیاسی خصوصاً در شهرهای بزرگ و پس از تشدید در واقعه 88 غیرقابل انکار است؛ در هر دو لایه اجتماعی و سیاسی ما باید به نقش مثبت و منفی خودمان واقف و معترف باشیم تا بتوانیم این مشکل را حل کنیم؛ انکار کامل مسئله یا نقشمان هیچ تغییری در این واقعیتی ایجاد نمیکند که یکپارچگی میهنمان را تهدید میکند؛ واقعیتی که امروز بسیاری از روایط دوستانه و خانوادگی ما را تحت تأثیر خود قرار داده است.
در لایه اجتماعی، بخشی از بدبینی طرف دیگر شکاف به ما (حزبالله) ناشی از ناکارآمدی همنامان و همقطاران دیروزمان است که از قضا با شعارهای انقلاب و حزبالله به پیروزی رسیدند؛ از سوی دیگر دوستان همنام ما در بسیاری از موارد آزادیهای اجتماعی حتی مشروع بخشی دیگر را تنها به این دلیل که نمیپسندیدند یا قابلیت مدیریتش را نداشتهند محدود کردهاند. همچنین ناعدالتی که در استفاده از افراد در مشاغل دولتی و حاکمیتی با توجیهاتی چون تعهد رخ داده است از سویی خود موجب نارضایتی (و بغض) شده است و از سویدیگر حاصل این وضعیت را تماماً به پای یک طبقه فکری مینویسد.
قالیباف عضوی از حزبالله است که از قضا از سال84 به مدد عدم تمایل گروه حاکم نقشی در دولت نداشته و یادآور دوران تلخ 8 سال گذشته نیست؛ با رأی آوردن قالیباف، این موقعیت را خواهیم داشت که خاطره ناکارآمدی دولتی برآمده از حزبالله را جبران کنیم، آنچنان که در تهران با آنکه همه از مشی سیاسی مذهبی او با خبرند، این موضوع مانع محبوبیت او در طبقات مختلف فکری و اقتصادی نشده است.
تجربه مدیریت فرهنگی مجموعه او نیز شاهدی بر این است که افراط و تفریطهای پیشین درباره آزادیهای اجتماعی به تعادل خواهد رسید؛ همچنین عملکرد او شاهدی بر این است تعهد در تعادل با کارآمدی است، خیل متنوعی از افرادی که بر اساس تخصصشان در موقعیت متناسب قرار گرفتهاند چهره ناعادل و رانتخواری که بعضا از حزبالله ساخته شدهاست اصلاح خواهد کرد.
اما در لایه سیاسی، من قالیباف را فردی معتدل و مؤدب میدانم؛ اختلافات جناحی برای او تبدیل به پدرکشتگی و نزاع حق و باطل نمیشود؛ حتی درباره وقایع 88، در حالی بخشی از حزبالله او را متهم به سکوت میکنند که وی یکی از افرادی بود که مسئولیت مذاکره با میرحسین، کروبی و هاشمی را داشته است.
چنین موقعیتی برای تأمین منافع نظام جز به دلیل ادب، متانت و تعادل او به دست نمیآمد، وگرنه چرا کسانی چون آنان که فریاد بلندی داشتند نماینده این امر نشدند؟ نگاه او درباره این وقایع واقعنگر و توجه به اشتباهات و خطاهای هر دو سوی ماجراست که کشور را به وادی خشونت دوطرفه کشاند و هر دو طرف را متهم میداند؛ قضاوتی که نه پس از اختراع جریان انحرافی و انشعاب مجازی پایداریها، که پیش از آن به صراحت اعلام شدهبود.
قالیباف پیش از این در دوره فرماندهی ناجا، هنگامی که در سال 82، اعتراضات 18تیر گستردهتر از 78 و در چند منطقه تهران (نه فقط کوی دانشگاه) این نوع نگاه را اثبات کرد؛ هم از این نظر که آن وقایع گستردهتر بدون ریخته شدن خون کسی آرام شد.
چه از این رو که در عین برخورد با آشوب مخالفین، با تندروهای به ظاهر حزباللهی نیز بر خورد سختی شد که دلیل بغض افرادی چون اللهکرم از او را میتوان در همان ایام جستجو کرد؛ قالیباف در آن زمان حتی ترجیح داد وارد مکالمه مستقیم با جریان دانشجویی شود و برای همین برای سخنرانی به دانشگاه تهران رفت؛ کاری که پیش از وی تصور آن سخت بود.
این مشی قالیباف است که مسائل را تبدیل به بحران نمیکند؛ این مشی اوست که مرا دل استوار میکند که در دوران مدیریت او بر کشور عصر آرامی در داخل خواهیم داشت که منجر به ثبات و پیشرفت اقتصادی داخلی خواهد شد که اقتدار ملی و رفاه عمومی را باز خواهد گرداند.
به خاطر اشکهای دخترکی زیبا در عیتاالشعب
سال 84 رأی اولی انتخابات ریاست جمهوری بودم و نوجوانی دبیرستانی که علقههایی انقلابی و اصولگرایانه داشت؛ با شوق برای تمام کاندیداهای اصولگرایی تبلیغ میکردم به امید پیمانی که با هم بسته بودند تا نهایتاً تمام این تلاش در سبد یک کاندیدا تجمیع خواهد شد؛ پیمانی که احمدینژاد آن را 2 امضاء کرده بود و پیمان شکست، لاریجانی و… و شد آنچه شد و دانم و دانی.
حال از یک فاصله 8 ساله به آن ایام نگاه میکنم؛ دورهای که با شوق پیروزی مشی حزبالله تلاش میکردیم؛ دغدغهمان صدور دین و انقلاب بود؛ خیالمان از داخل نسبتا رها بود، گلایهمان از اصلاحات، توقف در این مرزهای بینالمللی بود؛ گمانمان اینکه حالا وقت فتحهای سنگر به سنگر است.
بگذارید صریح بگویم، امروز ضعیف شدهایم؛ از ضعف ماست که انقلاب بحرین پیروز نمیشود، به شیعیان تعرض میشود؛ سوریه چنین تحت فشار است و «هیچ کاری» از طرف ایران نمیتوانیم انجام بدهیم؛ الگویی که میتوانست در اختیار ما باشد از ناکارآمدیمان به دست ترکیه افتاده است.
چنان نتیجه بدی از جمهوری انقلابی ساخته شده است که دوستان قدیمیمان در تونس و مصر انکارمان میکنند؛ حزبالله نه تنها دست تنهاست، که بلیط محبوبیت مقاومت خرج مانور داخلی رئیسجمهوری پس از 88 میشود که نتوانسته است مسئله را در داخل حل کند (و حزبالله بعد از آن به شدت در لبنان متحمل هزینه میشود).
این شکست داخلی که منجر به شکست تلاشهای آرمانیمان شده است یک سوی این داستان دردناک است؛ سوی دیگر مشغول شدن ماست؛ مای کوچک و بزرگی که 8 سال پیش رویاهای بزرگی داشتیم، حالا دغدغهمان باید خرج و مخارج خود و مؤسساتمان باشد.
فراتر از این، به جای نگرانی درباره مرزهای غربیمان در مدیترانه، باید نگران وضع جمهوریمان باشیم؛ اینکه آیا فراتر از جمهوری این وضع تا جایی پیش میرود که به فروپاشی بکشانندمان؟ روزی میخواستیم آرمانهایمان را صادر کنیم، امروز فروپاشی اخلاق و مهربانی آدمهای شهرهایمان را شاهدیم و به طرز مضحکی در وضعی گیر کردهایم که به جای گفتوگو درباره کارآمدی و توانایی کاندیداها درباره اینکه چه کسی داد بلندتری در 88 بر سر چه کسی زد و چه کسی یقه چه کسی را گرفت مباحثه کنیم و چنین کاندیدای خود را اثبات کنیم.
من بار دیگر به حاجباقری رأی میدهم که یار قدیمی قاسم سلیمانی است؛ کت سفید هدیهای که از عماد مغنیه گرفت مایه حمله ناحزبالله به او شد؛ به حاجباقر رأی میدهم چون حس میکنم و تجربه کردهام و مطمئنم اوضاع داخلی را سامان خواهد داد و اقتدار واقعی (نه شعاری و جعلی) را به کشور باز خواهد گرداند و در آرمانهای فرامرزیمان با ما هم دغدغه است.
من به حاج باقر رأی میدهم تا ایران آنچنان شود که در عین اینکه خیالمان از آبادانی سیستان و کردستان و کرمان راحت میشود، چنان از درون قدرتمند و منسجم باشد که حمله به سوریه چنین بیهزینه و ایران چنین بیعمل نباشد؛ کشتن شیعیان در بحرین بیپاسخ نماند و دخترک عیتاالشعبی نگران حمله دوباره اسرائیل و فتنه جناح مخالف مقاومت نباشد.
* مطالب منتشر شده به معنای حمایت خبرگزاری فارس از کاندیدایی خاص نبوده و صرفا تریبونی است برای انعکاس تمام دیدگاههای فکری و سیاسی به جهت برگزاری هرچه باشکوهتر یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری.
شما هم از کاندیدای خود حمایت کنید
بازگشت به صفحه نخست گروه فضای مجازی
انتهای پیام/